#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_118

- می.گم لوسی، پس ته تغاري هستی!

- ته تغاري که هستم، اما لوس ...
- صالح؟!

- بفرمایین؟

- بعد از اینکه به هم زدیم، می شه اگه واسه من کاري پیش اومد بهت بگم یا ازت کمک بخوام؟!

آلرژي پیدا کرده. « به هم زدن » صالح صاف نگاهش کرد. دلش لرزید، اصلا نمی دانست چرا جدیدا به جمله ي

مهرانا اخم و سکوتش را طور دیگري تفسیر کرد و گفت:

- باشه بابا دیگه منو نمی بینی!

صالح از حرکت تند قلبش و حس کششی که به مهرانا پیدا کرده بود، عاصی شد و به تندي از جایش برخاست.

- پس من می رم؛ پنج شنبه میاي دیگه؟

- میام!

مهرانا برخاست.

- یه دقیقه وایستا از چشمی نگاه کنم کسی توي راهرو نباشه!

جلوتر رفت. صالح مات و مبهوت اندام خوشگل و وسوسه انگیزش بود. از سر تا پایش را برانداز می کرد و یک لحظه با نگاه مهرانا غافلگیر

romangram.com | @romangram_com