#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_105
و سریع رفت. جواب سوالش را گرفت؛ پس خیلی شوت تر از این حرف ها بوده! از حرص و غضب می خواست برود داخل خانه شان،
مهرانا را بیرون بکشد و یک فصل کتکش بزند. داخل خانه که شد با غیظ فریاد زد:
- یه الف بچه منو سر کار می ذاره! حالا صبر کن فردا بهت می گم؛ البته اگه جرات کنی بیاي!
***
- مهرانا، مهرانا چت شد؟ رنگ به روت نیست!
مهرانا با تته پته گفت:
- نمی دونم فکر کنم دارم عادت می شم!
نسرین پوفی کرد و گفت:
- دیوونم کردي دختر، مثل گچ دیوار شدي!
مهرانا خودش را جمع و جور کرد و گفت:
- مامان جونم یه خرده واسم از اون نبات داغا درست می کنی؟
- مهرانا ولم کن!
- مامان همین طوري از ملت پرستاري می کنی؟
نسرین خنده اي کرد، به طرف آشپزخانه رفت و مهرانا هم به اتاقش پناه برد. دلش داشت از حلقش بیرون می زد. با خودش گفت:
romangram.com | @romangram_com