#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_102
صالح دستپاچه شد و گفت:
- حرف مفت نزن! طبق حرف خودت تا خرداد ... می خوام قشنگ دل بکنی؛ این جوري منم راحت تر از دستت دل می کنم!
مهرانا سرش را پایین انداخت و لب هایش را گاز گرفت تا جلوي خنده اش را بگیرد، توي دلش گفت:
«! دلیل از این مسخره تر نداشت واسه نگه داشتن من؟! مغرور از خود راضی »
سرش را که بلند کرد. صالح از بس نزدیکش بود با طعنه گفت:
- آقا پسر مگه نمی دونی من احمقم! این قدر نزدیک من نایست، یه وقت ممکنه نابودم کنی!
صالح در حالی که دستش را توي جیب هاي شلوارش کرده بود، زهرخندي زد و گفت:
- برو بابا!
- دارم می رم، تو هم بهتره تا ندا جونت دورتر از این نرفته زنگ بزنی برگرده!
صالح نگاه اخمالودي به صورتش انداخت و گفت:
- کار دارم می خوام برم بیرون، زودتر برو!
مهرانا بی حوصله کیفش را برداشت و راه افتاد. صالح گفت:
- پنج شنبه زودتر بیا؛ می خوایم بریم جایی!
romangram.com | @romangram_com