#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_101
- کی گفته من عاشق نیستم؟
مهرانا ایستاد و با حرص دستش را روي گونه اش کشید تا آثار اشک ها را پاك کند:
- خري یا خودت رو زدي به خریت؟
صالح تهدیدآمیز گفت:
- درست حرف بزن!
مهرانا با تمسخر گفت:
- تو عاشقی صالح؟ تو عاشقی؟ عاشق کی؟ مگه چند تا دل داري؟ بگو تا شاید منم یاد بگیرم چطوري باید عاشق باشم؟ برم با صد نفر
دوست بشم و خودم رو بسپرم دست این و اون ...
صالح فریاد زد:
- خفه شو مهرانا!
مهرانا در حالی که جلوي شکستن دوباره ي بغضش را می گرفت، با لحن مغرورانه اي گفت:
- باشه حالا که از بودن با من خسته اي و من اذیتت می کنم می رم، حق با توئه! من دارم تو رو مجبور می کنم با کسی رابطه داشته باشی که
نه واست می صرفه، نه می تونی صد سال سیاه یه ذره، فقط یه ذره، بهش علاقمند بشی!
و راه افتاد که برود.
romangram.com | @romangram_com