#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_100
- روز جمعه رو از توي حافظم پاك کردم؛ می دونی چرا؟ چون براي منی که عاشقم، اون یه اتفاق طبیعی و ساده بود، اما تو چرا فراموشش
نکردي؟ فکر کردي چی؟! که من با یه لب گرفتن ساده آویزونت می شم، که با یه بوس خرت می کنم، که چی؟! که دست از زندگی
خوشت برداري؟! برو هر کاري که می خواي بکن، اما بدون اگه صد تا دوست دختر داشته باشی هیچ کدومشون مثل من عاشق تو نیستن!
صالح مکثی کرد و زمزمه کرد:
- نمی خوام عاشقم باشی، خستم کردي! بفهم، خستم کردي!
مهرانا چند لحظه توي صورتش زل زد و از آنجا که دیگر لبریز شده بود پقی زد زیر گریه. کنار دیوار نشست و معصومانه گریست. صالح با
کلافگی نگاهش کرد و تته پته کنان پرسید:
- چته؟ گریت دیگه واسه چیه؟ پاشو ببینم دیوونه!
مهرانا همان طور که نشسته بود، جیغ زد:
- چرا این قدر بدي؟ چرا نمی فهمی که اتفاق اون روز دست خودم نبود! تو اومدي جلوي من، منی که دیوونه ي تو ام و دیوونه ترم کردي؛
بعد من احمق ابله بیشعور نفهمیدم چطوري اون کار رو کردم، بعد ... حالا داري تحقیرم می کنی؟ بهم سرکوفت می زنی؟ خود خرت عاشق
هیچ کدوم از این زنا نیستی و پولت رو واسشون خرج می کنی؛ تازه قربون قد و بالاشونم می ري؛ اون وقت چطور توقع داري منی که بدون
هیچی عاشقتم، دیوونتم، جلوت کم نیارم! صالح خیلی بدي، خیلی عوضی هستی!
romangram.com | @romangram_com