#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_63
نه قرصی برای تسکین دردهاش دارم و نه حرفی برای زخم های چرکین روحش و تنها کارم و میگم و اون چشمی میگه و قطع میکنه
میسوزم از درد دختر بچه ی 19 ساله ای که 19 ساله آب خوش از گلوش پایین نرفته و من هرگز درک نمیکنم سخت گیری های یه خانواده نسبت به دختر بچه ای که تا حالا ندیدم جز بله و چشم از دهنش در بیاد و گاهی اوقات و فقط گاهی اوقات پشت تلفن ذره ای سرکش میشه و اما سریع رام ترسی میشه که به قول خودش بادی که به گوش پدرش سرکشی اش رو برسونه و چه بر سر این دختر مفلوک بیاد با پدری که منه داماد اینهمه سال ذره ای درکش نکردم که اگه دوستش نداری و نفرت داری از دخترت پس رهاش کن و اینقدر با نفرت واقعی یا تظاهری ات قلب و روحش رو نابود نکن ...اگه میخوای از شرش خلاص شی جواب خواستگاری های متعددش رو بی تحقیق و بی فکر رد نده و من گاهی اوقات میمونم تو کار مردمی که نقابی از نفرت گذاشتن و باز حاضرن روابط خانوادگی همدیگه رو به هم بزنن و دست رد بکوبن تو سینه ی کامرانی که از هر لحاظ همه چی تمومه تا دختری که کیسه ی بوکسشونه رو کنار خودشون نگه دارن و شاید یا شایدم که نه حتما ریشه های از عشق و علاقه ای به شراره ای تو رگ و پی قلب پدری که تمام قواش رو برای عذاب دادنش به کار بسته ریشه دوانده و این خانواده نمیخواد این دختر بچه رو از دست بده ...
سرگرم نقشه ی رو به رومم و غرق توی اعداد و ارقام رو به رو و در حال محاسبه ی درستی یا نادرستی اندازه گیری که خدایی ناکرده 1 میلی متر هم خطی اینور و اونور تر نرفته باشه و من عاشق کارمم...
هنوز غرق در خط و خطوط نقشه ی مجتمع تجاری رو به رومم که در اتاقم بدون اینکه تقه ای بهش وارد شده باشه باز میشه و کامرانی که بی اجازه یا با اجازه میاد تو و بدون کلام یا حتی نگاهی به سمت میزم میاد و تنها کارش گذاشتن تیکه کاغذی که شامل یه آدرس نوشته شده روشه روی میزم میشه و دوباره قصد خروج از اتاقم رو میکنه و وای که من دلتنگ پسر خاله ی شرمم ...
به ریسمان پوسیده ای چنگ میزنم تا حداقل صدای پسرخاله ی قهر کرده به خاطر تمام اشتباهاتم رو بشنوم کاغذ رو بر میدارم و میگم :مفتخر میشم توضیحی راجب این ورقه کاغذ بدی
بی اینکه جوابی بده به راهش ادامه میره و من حتی لایق یه جواب ساده هم نیستم و فقط موقعی که در اتاق رو باز کرده و داره خارج میشه لایق میدونه و میگه :گفتی فیلم و عکس راضیت نمیکنه و حتما باید زنت رو ببینی و من این و بهت میدم تا بری ببینیش امشب برو به این آدرس تو طبقه ی دوم توی یکی از اتاقا حتما زنتو پیدا میکنی
و در و میکوبه و انگار این در محکم به صورت من خورده و من میمونم و تنهایی و یه آدرس توی دستم و امان از روزی که اگه حرف کامران راست باشه من تنها سرمایه ی زندگی ام رو هم از دست میدم و خودم میمونم و خودم ...
ساعت از هشت شب گذشته و من دودلم برای رفتن یا موندن و آخر سر تصمیم میگیرم که برم و ببینم چیزی رو که کامران میگه و وقتی اشتباه بود تفی تو صورتش بندازم که دیگه سعی برای نابودی پیوند زناشویی من و آروز نکنه و میرم و میبینم ساختمون بزرگی رو که صدای آهنگش از سر کوچه به گوش میرسید و چرا درش بازه ؟
وارد میشم و حالم بهم میخوره از بوی دود و جام های شرابی که دست یه سری آدم بی خانواده میبینم و بالا میارم از بی بند و باری آدمایی که عین حیوون تو هم میلوویدن و خدا نکنه که آرزو تو این جمع باشه که حتی فکرش هم منو تا مرز جنون میبره ..
تو اون فلش های نور و تاریکی و دود که آدمی معلوم نبود و من اینبار هم به حرف کامران گوش میدم و راه میفتم به سمت طبقه ی بالا تا بگردم اتاق هایی رو که به گفته ی کامران تو یکی شون آرزوهه
با باز کردن سومین در خشکم میزنه و انقباض قلبم شدید آزارم میده درست عین گرفتن رگ های پا رگ های قلبم میگیره و من قلبم عجیب درد میگیره از همه کسی که با یکی دیگه است و وای به آرزویی که با تعجب به من نگاه میکنه و من چیکار کنم با این لکه ی ننگ ؟
خشمگینم مثل شیر نری که که کفتاری به خودش جرائت داده پا تو قلمرواش بذاره و من هم اون کفتار رو آتیش میزنم و هم اون عامل جذب رو و من امشب جنازه ی آرزو رو برای بابا جونش میفرستم و چقدر احمق بودم که به خاطر زن هرزه ای مثل آرزو به خانواده ام پشت کردم و صد لعن و هزار لعنت به منه بیشعور
شاهرخ نادری تک پسر کارخونه دار بزرگ زیر دستای من خون بالا میاره و آرزویی که گوشه ای کز کرده و از ترس هق میزنه و من میدونم و تویی که بعد شاهرخ به حسابت میرسم ...
romangram.com | @romangram_com