#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_62
شراره-سلام بفرمایید ؟
من و منی میکنم و باز هم بین گفتن و نگفتن دست و پا میزنم و چرا من و آرزو عادت کردیم مسئولیت های زندگی خودمون رو گردن یه بچه ی 19 ساله بندازیم ؟
شراره وقتی حرفی از جانب من نشنید بالاجبار دوباره گفت :اقا آرش اتفاقی افتاده
گلویی صاف کردم و با پررویی گفتم :اووم سلام شراره چطوری ؟
-خوبم ممنون اتفاقی افتاده ؟
خندیدم و با خنده گفتم :مگه حتما باید اتفاقی بیفته که من به خواهر زنم زنگ بزنم
لحن سرد و بدون احساسش گرمای وجودی من رو هم از بین میبره و وجودم عین قطب جنوب یخ میزنه و امان از دختری که رنج و عذاب از اول زندگی اش وجودش رو قندیل بسته ....
-نه آخه شما فقط مواقعی زنگ میزنین که اتفاقاتی از جمله مهمون داشتن یا تمیز کردن خونتون براتون اتفاق بیفته
شرمنده میشم و من چی باید جواب حقیقتی رو بدم که تلخی اش مثل زهر عقرب تو وجودم رسوخ میکنه ؟
سکوتم رو که میبینه متکلم وحدگی رو به دست میگیره و میگه :حالا کارتون رو بگید
شرمنده میکنه و از هیچ فرصتی دریغ نمیکنه :من واقعا معذرت میخوام شراره مهم نیست خودم درستش میکنم
و اینبار لحن شراره سخت تر از قبل میشه و میشه سنگی که هر حرفی بزنی حتی خراشی هم بر نخواهد داشت :ممنون از اینهمه حس انسان دوستانتون اما لطف کنید کارتون رو بگید چون اگه باد به گوش بابا برسونه که دامادش کمک خواسته و شراره ی گردن شکسته سر باز زده بهونه ای دستش میاد که به آرزوی دیرینه اش برسه و بکشه شراره ای رو که یه عمره انگل زندگی اشه
romangram.com | @romangram_com