#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_60


امید خان پرید وسط حرف بابا و گفت :واسه کی

خاله شیرین :واسه پسرم کامران

امید خان :به سلامتی خب اون دختری خوشبختی که میخواد با آقا کامران ازدواج کنه رو من میشناسم که از طریق من اقدام کردید ؟

مامان :دستتون درد نکنه دیگه امید خان مگه همین شراره ی خودمون چشه ؟

آرمان و ارمین با تعجب و صدای نیمه بلندی گفتن :شراره ؟

شراره با بهت به کامران نگاه میکرد و کامران هم از این فرصت نهایت استفاده رو میکرد و به شراره خیره شده بود و جز به جز صورتش رو با عشق نگاه میکرد امید خان ناگهان داد زد :شراره برو تو اتاقت

شراره هم بی هیچ حرفی سریع به سمت اتاقش فرار کرد

امید خان با خشم گفت :سعی میکنم امشب رو فراموش کنم

کامران که به خاطر رفتار و حرف امید خان عصبانی شده بود پرسید :ببخشید اما چرا ؟جرم که نکردیم اومدیم خاستگاری من دخترتون رو دوست دارم جرمه ؟

امید خان با غضب گفت :شراره قصد ازدواج نداره

مامان :اینو خودش باید بگه شما حتی اجازه ی فکر کردن هم بهش ندادید

امید خان با غضب گفت :لطفا کاری نکنین که حرمتها شکسته بشه


romangram.com | @romangram_com