#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_54


رویا دستاشو به هم کوبیدو داد زد عاشقتم و به سمت اتاقش رفت و سریع آماده شد و با شراره رفت .

اول یه دوش سرسری گرفتم و بعدش یه قرص سر درد خوردم و راحت گرفتم خوابیدم با صدای زنگ از خواب بیدار شدم درو که باز کردم با قیافه ی نگران مامانو بابا روبرو شدم خواب آلود پرسیدم :چیزی شده چرا نگرانید ؟؟؟

مامان-واااا مادر من حالا گفتم خیالت راحت خودمون کارا رو میکنیم و نیازی به پذیرایی و غیره نیست نه اینکه حالا تو با خیال راحت تخت بگیری بخوابی که

به ساعت نگاهی انداختم و گفتم :سرم خیلی درد میکرد قرار نبود اینقدر بخوابم حالا بیاین تو حرف میزنیم

وقتی مامان اینا اومدن داخل و پشت سرشون هم خاله و عمو و کامران اومدن خیلی تعجب کردم مامان نگفته بود که قراره خانواده ی خاله اینا هم بیان وقتی همه نشستن خود مامان رفت چایی و میوه آورد که آرمینا پرسید:رویا کجاست ؟؟؟؟

-شراره اینجا بود رویا هم اصرار میکرد که بمونه منم چون گفته بودین شراره رو صدا نزنم بیاد کمک رویا رو هم با شراره فرستادم خونه ی امید خان

عمو امیر-خوب کاری کردی پسرم آخه هممون قراره بریم همونجا

با تعجب پرسیدم:چرا؟؟؟

خاله شیرین با خنده گفت :چونکه پسرم گلوش گیر کرده پیش شراره خانوم ما هم داریم میریم خاستگاری

-همینطوری یهویی؟؟؟خبر ندادین یعنی هنوز بهشون؟؟؟

عمو با خنده یه پس گردنی محکم به کامران زد و گفت :این پسره ی دیونه رو که میشناسی همه ی کاراش هول هولکی و غیر قابل پیش بینیه برگشته میگه اینطوری یه بهونه ای میشه که دوباره شام امشب رو مهمون دست پخت شراره باشیم

آرمینا-من نمیدونم زندگی داداش من برات عبرت نشد که دوباره میخوای بری از همون خانواده دختر بگیری؟؟؟


romangram.com | @romangram_com