#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_38
-نه بابا احتمالا پیش دوستاشه گوشیشم خاموشه نشد باهاش تماس بگیرم که زودتر بیاد ولی حتما تا آخر شب میاد
احساس کردم پوزخندی رو صورت کامران نشست .
خاله-پسرم میدونم نباید تو مسائل خصوصیتون زندگی کنم ولی همیشه ی خدا آرزو بیرون پیش دوستاشه درسته که آزادی خوبه ولی نه این که 24 ساعته باشه و نتونه به زندگیش برسه هر موقع ما خواستیم مزاحم بشیم شراره جون اینجا بوده و مسئول پذیرایی گفتی سن آرزو کمه زود بچه دار شدیم هنوز جوونی نکرده ما هم گفتیم چشم چند سال دیگه باید جوونی کنه و زندگیتون رو هوا باشه
جوابی نداشتم پس فقط ساکت موندم .
بابا-آره بابا بهتره حرف خالتو گوش کنی با آرزو حرف بزن
-چشم
عمو امیر رو به شراره پرسید :دستت چی شده بابا جان ؟؟
شراره-هیچی داشتم با دوستم شوخی میکردم منو از اتاقش انداخت بیرون خواست درو ببنده دستمو گذاشتم لای درو دستم اینطوری شد
اینم یکی از ویژگی های خاص شراره هر اتفاقی هم که براش بیفته هر چقدرم بد و وحشتناک به خاطر آبرو داری خانواده اش و حفظ غرورش به کسی لام تا کام حرفی نمیزنه
خاله با ذوق پرسید :خوب گلم چه خبرا چیکارا میکنی؟؟
شراره هم با ذوق و شوق جواب داد :هیچی خاله جون بالاخره امروز به کمک دوستم تو شرکت پسرخاله اش به عنوان حسابدار استخدام شدم
آرمینا با تحقیر گفت : تو که هنوز لیسانستو نگرفتی
romangram.com | @romangram_com