#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_37
شراره بعد از تموم شدن حرف عمو گفت :سلام عمو و بعد رو به سمت آرمینا گفت :سلام آرمینا خانوم
یهو صدای کامران در اومد :آقا من اعتراض دارم یعنی چییییییییی؟؟؟؟
با تعجب نگاهش میکردیم که گفت :شراره خانوم به من سلام نکرد
بیچاره شراره از خجالت رنگش شد لبو با دستپاچگی گفت :ببخشید آقا کامران به خدا متوجه نشدم
خاله شراره رو بغل کرد و گفت :اشکال نداره دخترم این پسره یه ذره خل و چله تو تحویلش نگیر
کامران با اعتراض داد زد :مــــــــــامــــــــــان
خاله-یامان پسره ی بی تربیت برو بیرون ببینم
وقتی هممون نشستیم شراره با میوه و چایی اومد تو پذیرایی بعد از اینکه همه رو پخش کرد دوباره داشت میرفت سمت آشپزخونه که مامانم دست سالمشو گرفت و گفت :یه دیقه بشین دختر اِـــِ
شراره هم رفت سمت مبل یه نفره ی گوشه ی سالن که رویا هم دوید رفت رو دسته اش نشست به رویا چشم غره رفتم که اونم چشماشو شبیه معتادا کرد و زبونشو برام در آورد لبخندی زدم و سرمو به علامت تاسف تکون دادم.
آرمینا –خانومت نمیخواد تشریف بیاره ؟؟
مامان –آره مادر برو صداش بزن بسه هر چقدر به خودش رسید ما که غریبه نیستیم
رو لبای شراره پوزخندی نشست .با ناراحتی جواب دادم :آرزو خونه نیست
بابا-چرا خونه نیست ؟؟کجا رفته؟؟دعوا کردین با هم ؟؟
romangram.com | @romangram_com