#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_36


ایشی کرد و داد زد :رویا عمه بیا ببینمت عزیز دلم

رویا از آشپزخونه داد زد :جمیعا سلام علیکم عمه جون کــــــار دارم خودت بیا

مامان با تعجب گفت :رویا تو آشپزخونه چیکار میکنه ؟

-هیچی بابا خودت که میدونی شراره جایی باشه رویا هم همونجاست

گل از گل همه شکفت البته به جز آرمینا که اخماشو تو هم کشید مامان بدو بدو رفت سمت آشپزخونه و گفت :به به میبینم که دختر گلم اینجاست

صدای ریز شده از خجالت گفت :سلام

خاله بغلش کرد و گفت :سلام عزیز دل چطوری خوشگل خانوم ؟؟

شراره –ممنونم

بابا-شیطون بلا سلام نمیدی؟؟

شراره-سلام ارسلان خان

بابا قهقه زد و با خنده دست انداخت پشت باجناقش و گفت :نمیدونم کی این خان میخواد از دهن این دختر بیفته

عمو امیر شوهر خالم هم با خنده گفت :هرموقع که خودت فهمیدی که واسه خودت خانی هستی


romangram.com | @romangram_com