#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_35
-راستیتش اینکه امشب مهمون داریم آرزو هم معلوم نیست کجاست و گوشیش رو هم جواب نمیده سر همین مجبور شدم بگم شراره خانوم زحمت بکشن
-زحمت چیه پسرم وظیفه اشه آرزو هم حتما رفت پیش دوستاش دختر بیچاره ی منکه جایی برای رفتن نداره
-بله میدونم خلاصه شرمنده که زودتر خبر ندادم
- اشکال نداره پسرم فدای یه تار موت
-ممنون پدر جان
-خدافظ جانم
-خدافظ
مشغول تلوزیون دیدن بودم که با صدای زنگ خونه درو باز کردم که یهو کامران پرید تو گفت :ســــــــــــــــــــــــلــــــــــام
خواستم داد بزنم :سلام و زهر مار سکته کردم
که مامانو خاله و بابا و آرمینا و شوهر خاله ام اومدن تو به همه سلام دادم و پرسیدم چطوری شد که زنگ آیفون رو نزدید در باز بود ؟؟
کامران-نه بابا همسایه تون داشت میرفت بیرون ما هم پریدیم تو
نوچ نوچی کردم که آرمینا گفت:این زنت نمیخواد بیاد به ما سلام بده ؟؟
-آخه خواهر من آرزو چه هیزم تری به تو فروخته که اینطوری میکنی ؟؟
romangram.com | @romangram_com