#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_30
-چـــــــــــایـــی؟
-آره نمیدونی چیه ؟
رفت به سمت آشپزخونه میدونستم نه جای چیزی رو بلده نه کاری رو هیچ کدوممون نمیدونستیم وسایل خونه کجاست فقط شراره بود که میدونست چی کجاست واقعا دختر کدبانویی بود
بعد از چند دیقه صدای شکستن چیزی اومد با عجله رفتم تو آشپزخونه که دیدم رویا زده از حرصش لیوانو شکونده خنده ام گرفت بلند خندیدمو گفتم :پاشو برو زنگ بزن به خالت بگو بیاد
با عصبانیت داد زد :نه نمیزنم فک کردی همه عین زنتن که اینقدر بی شخصیت باشن که همه رو کلفت خودش ببین؟؟؟؟؟
اصلن تحمل اینکه کسی به آرزو توهین کنه رو نداشتم عربده کشیدم :رویـــــــــا حواست باشه امروز دارم زیاد بی احترامی اونم به مادرتو میشنوم بهتره اون دهنتو ببندی
با بغض نگاهم کرد دلم لرزید اگه آرزو زندگیم بود رویا نفسم بود من حتی میتونستم بگم رویا رو بیشتر دوست داشتم چون چهره ی آرزو رو داشت و اخلاق شراره چون بعضی وقتا از اخلاق آرزو خسته میشدم بیش از حد لوس بود و مغرور نمیخواستم قلب کوچیک رویا رو بشکنم اما خوب باید یاد میگرفت که به مادرش توهین نکنه مادرش در هر صورت بهترین زنی بود که طی اینهمه سال پیدا کرده بودم پس نمیذاشتم هیچ احدی بهش توهین کنه حتی اگه اون فرد نفس زندگیم باشه
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به شراره به دوتا بوق نرسیده بود که جواب داد :بله؟
-سلام شراره خوبی ؟
صدای متعجبش اومد –شما؟؟؟
-آرشم
نفس راحتی کشید و در ادامه جواب داد –آها خوبین آقا آرش اتفاقی افتاده ؟
romangram.com | @romangram_com