#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_29
-در هر صورت آدم در مورد مادرش هم اینجوری نمیگه
-استغفرءالله ببین آدمو به چکارایی مجبور میکنن حتما باید بگم که مادر من شراره است نه آرزو خانومتون ؟
صدامو بردم بالا و گفتم:رویــــــــــــــــــــــــــــا
ایشی گفتو رفت سمت اتاقش یه دور باید میبردمش پیش روانشناس از 24 ساعت 23 ساعتشو تو اتاق بود فکر کنم افسرده شد ه بود کلاس و باشگاه هم که میرفت به زور منو و آرزو بود البته آرزو که زیاد براش فرقی نمیکرد مبگفت بذار راحت باشه اما من میخواستم دخترم تو همه ی رشته های یه سر رشته ی کوچیک داشته باشه تا فردا پس فردا بتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون موبایلمو در آوردم و زنگ زدم به آرزو ریجکت کرد با تعجب دوباره زنگ زدم دوباره ریجکت کرد دوباره زنگ زدم که با شنیدن صدای (دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد )با عصبانیت موبایلمو پرت کردم رو کاناپه و دوباره رویا رو صدا زدم رویا با عصبانیت در اتاقشو باز کرد و اومد جلوم اما با لحن ملایمی پرسید :بله
-زنگ بزن به شراره بگو بیاد اینجا
اول ذوق کرد و بعد با شک پرسید :برای چی ؟
-مامان جون اینا با خاله ام اینا قراره بیان مامانتم جواب نمیده یکی باید کارا رو انجام بده یا نه ؟
با اخم گفت :و کی گفته اون یه نفر باید شراره باشه ؟
با تعجب پرسیدم :پس کی باشه ؟
شونه ای بالا انداخت و بی تفاوت جواب داد :زنگ بزن از رستوران غذا بیارن مگه شراره خدمتکاره که هرموقع مهمون میاد بهش میگید بیاد کارا رو انجام بده؟؟؟؟
-گیرم من غذا از بیرون گرفتم کی از مهمونا پذیرایی کنه
یه ذره فکر کرد و بعد با هیجان گفت :خود من
پوزخندی زدم و گفتم :آفرین بابا حالا که شما اینقدر کدبانو شدید برو واسه بابا یه دونه چایی بیار
romangram.com | @romangram_com