#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_28
با حرص غرید :کی گفته ؟
شونه ای بالا انداختم وگفتم :لازم نیست کسی به کاملا مشخصه
-نه خیرمم مامانم خیلیم منو دوست داره
-اصلا هم اینطوری نیست تو اگه یه ماه بری مسافرت خاله زنگ نمیزنه بپرسه حالت چطوره اما نمیتونه از من بیشتر از یه هفته بی خبر باشه
داشتم حرص کامرانو در میاوردم وگرنه خاله همیشه میگفت که کامرانو با تموم اذیت و آزاراش خیلی دوست داره علاقه شدیدی هم که مامانو و خاله به من داشتن به خاطر این بود که فوق العاده شبیه برادر مرحومشون بودم که تو سن 20 سالگی جوون مرگ میشه
آرش دوباره میخواست حرف بزنه که سریع بدون اینکه بهش مهلت بدم گفتم :باشه تو راست میگی حالا برو بذار من به کارم برسم
عین دخترا ایش بلندی گفت و رفت بیرون بعد از اینکه کارامو کردم دوساعت مونده تا شرکت تعطیل بشه از شرکت زدم بیرون رفتم خونه که دیدم آرزو نیست دیدم برق اتاق رویا روشنه به خاطر همین شروع کردم صدا زدن رویا –رویـــــــــا رویــــــــــا
با غرغر از اتاقش اومد بیرونو و گفت :بـــــــــعله؟
خوشحال بودم که آرزو وقت اینو نداشته که رویا رو تربیت و بزرگ کنه چون اگه غیر از این میشد دختر کوچولوی من اینقدر با ادب و با تربیت نمیشد میشد عین مامانش که هربار صداش میکردی یا میگفت ها ؟یا میگفت هووم؟از شراره ممنون بودم میتونم بگم با اینکه فوق العاده عاشق آرزو بودم اما باید اعتراف کنم که همه ی کارای زندگی ما به عهده ی شراره بود با اینکه دلیل بی احترامی های خانواده شو بهش کاملا بدون منطق میدونستم اما خوب کاری هم از دستم بر نمیومد دختره ی بیچاره با 19 سال سن هم خونه و زندگی خودشونو میچرخوند هم خونه زندگی خواهرشو رو به رویا گفتم :مامانت کو؟
شونه ای بالا انداخت و گفت :میخوای کجا باشه مهمونی ددر دودور والا من با این سنم اینقدری که خانوم از خونه بیرونه بیرون نمیرم ناسلامتی من نوجوونما
با اخم جوابشو دادم –آدم با مامانش اینطوری حرف نمیزنه
دست به کمر جواب داد-من الان دارم با بابایی گلم میحرفم
romangram.com | @romangram_com