#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_20


رویا هم که بعد از خوردن ناهارش بس نشسته بود پای تلوزیونو بد قلق تکون هم نمیخورد .

بوسه ای روی موهاش زدم وگفتم:خدافظ رویایی

رویا هم گفت :خوب میموندیا با هم میشستیم تو اتاق من منم حوصله ی مهمونای عصا قورت داده ی بابا رو ندارم

خنده ام میگیره دختر کوچولوی من نه حوصله ی مهمونای عصا قورت داده ی باباشو داره و نه حوصله ی مهمونای جلف مامانشو

دستی رو موهاش کشیدم میخواستم زودتر قبل از اینکه آرزو یا آرش سر برسن از اون خونه بزنم بیرون

همینکه درو باز کردم آرش و پشت در دیدم با دیدن من لبخندی زد و گفت :سلام داری میری ؟

-سلام بله دارم میرم

-دستت درد نکنه خسته شدی

خواستم بگم من همیشه خسته ام و دستمم به شدت درد میکنه شما اگه واقعا انسانید به اون زنت بگو یه ذره کار یاد بگیره تا حرف دفعه شراره ی گردن شکسته رو صدا نزنه اگه انسانید یه روز بذارید به حال خودش باشه تا درد دستش یه ذره کمتر بشه و من فقط رو میکنم به خدایی که میدونم با تمام این مشکلات باز هم هوامو داره و هیچ وقت تنهام نمیذاره هر موقع که بخوام هست و مثل بقیه بهم بی اعتنایی نمیکنه از پشت خنجر نمیزنه من با وجود خدام هیچ وقت تنها نیستم پس گله ای از این زندگی ندارم چون بر خلاف بقیه که دلشون هربار به یه چیزی خوشه که بالاخره دیر یا زود از بین میره اما معشوق حقیقی من اونیه که ابدیه و تا ابد میمونه پس خدایا خودت هوای منو داشته باش نذار کمر خم کنم دربرابر این قوم الضالمین

*خدایا

خواستم بگویم تنهایم

اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد


romangram.com | @romangram_com