#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_13
رویا با تخسی گفت :نمیخوام اصلن میخوام به شراره کمک کنم
آرزو با تعجب گفت :چی ؟به شراره کمک کنی ؟دختر من بشینه اینجا کمک ظرف شستن شراره؟؟؟؟؟؟
رویا با اخم و گله گفت :خوب مگه چی میشه ؟؟میخوام کمک کنم
آرزو با اخم رو به من گفت :هی اینو میاری پیش خودت ازش کار میکشی که الان واسه من کمک کمک میکنه ؟؟؟؟؟؟؟
با تعجب گفتم :نه برای چی باید ازش کار بکشم و تو دلم اضافه کردم مگه همه مثل شمان ؟
آرزو با صدای بلندی گفت :رویا تاسه میشمارم بیرونی
رویا هم داد زد :نمیــــــــــــخوام نمیــــــــــــــــام
آرزو هم صداشو بلند کردو گفت :من مادرتم و باید هر چی که گفتم رو گوش کنی
رویا :مادر من شراره است من از تو مادریی ندیدم که حالا ادعات میشه مادر منی
آرزو مات موند اومد سمت رویا و دستشو برد بالا که بزنه تو صورت برگ گل رویا که سریع رفتم جلوشو دستشو گرفتم نمیذاشتم نمیخواستم رویا هم طعم تلخ سیلی و کتکو بچشه آرزو با بهت به من نگاه کرد و گفت :تـــــو...تــــو چطور جرائت میکنی ؟؟؟؟؟
آرش اومد داخل آرزو رو برد بیرون و با ملایمت با رویا حرف زد و بعد از یه مدت هم رویا رو برد بیرون
بالاخره اون شب نفرت انگیز هم تموم شد وقتی میخواستم بخوابم بابا صدام زد که برم پیشش نمیدونستم دوباره چی رو میخواست بهونه کنه که دعوا راه بندازه ولی خوب مسلما به جز دعوا و غر زدن کار دیگه ای با من نداشت
در اتاق کارشو زدم که صداش اومد بیا تو .درو باز کردم و رفتم تو پشت میز کارش نشسته بود و با اخم نگاهم میکرد
romangram.com | @romangram_com