#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_8

بعععععلهههههه گرفت...

با عصبانيت گفت

آرام: من مو ندم تو مرض داري؟؟؟؟

اگه در ميزنی بمون جواب بگير، اگه ميخواي مثل خر سرتو بندازي پايين بياي تو اتاق ديگه چرا مثه گاو در ميزنی هان!!!!!...

يعنی من ديوونه ي ادبيات اين خانواد ام...

همينطور عصبی داشت حرف می زد كه من محوش شدم و براي اولين بار توي زندگيم حس كردم كه چقدر شبيه هميم...!!!!

موهاي هردوتامون خرمايی و چشمامون سبز رنگ ،لب هاي برجسته قرمز همراه يه بينی قلمی و بدون نياز به عمل...

مطمئناً آرام شبيه پسرا نبود، اين من بودم كه اگه ته ريشمو ميزدم و روسري ميپوشيدم شبيه دخترا می شدم...!!!!

ولی بقول عليرضا همين ته ريش و اخم غليظی كه هميشه مهمون صورتم بود و البته غرورم، دخترونه بودنو از بين برده بود و جاش اُبهت و مردونگی بهم هديه كرده بود...

ناگفته نماند اين رو خودم ميدونستم كه چهره جذاب و دختر كُُشی دارم...!!!!

آرام: هووووووي آرمان، با توأم عاشق شدي...؟؟؟؟ دارم ميگم چرا بی اجازه اومدي توي اتاقم؟

من: من در زدم، گوش هاي كرتو به كار مينداختی ميشنيدي...

آرام: توأم اگه گوش هاي كرتو تيز ميكردي ميفهميدي كه اجازه ندادم...

من: برو بابا، پاچه گير...

آرام: خودتی...

رفتم توي اتاقم ،اينم از يه پرسپوليسی كه بود...!!!!

شلوار جينمو با يه شلوارك سفيد پوشيد عوض كردم، پيراهنمو درآوردم تا يه ركابی راحت بپوشم كه آرام درو باز كرد و اومد تو اتاق...

همينطور كه چشماشو می بست با مسخره بازي گفت آرام: عههههه آرمان، چرا لُُختی يه چيزي بپوش...

شونه بالا انداختم و گفتم


romangram.com | @romangram_com