#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_6

صداي طلبكارانه ي شروين به گوشم ميخوره شروين: بله و بلا، كجايی تو مرديم ازگشنگی...

من: گفتم كه نميام خستم، بيخيال فردا ميام...

شروين: به درك ميخوام صد سال نياي، حيف دختر خوشگلا كه گفتيم توأم استفاده كنی...!!!

من: خفه شروين، قرار بود جلو من از اين حرفا نزنين، يا منو قاطی كثافت كارياتون نميكنين يا اگه افت كلاسه براتون و اذيت ميشين دور منو خط بكشين...

اصلا خوب شد نيومدم ميدونستم خونه خاليه عليرضا بی دختر نميمونه...

شروين: خب بابا توأم، من مو ندم تو چطوري با ما دوست شدي با اين فنتيك بازيات؟؟؟ تو بايد با يه هموژنيزه رفيق ميشدي مثل خودت ،نه ما...

من: خودمم مو ندم اتفاقاً، كم كثافت كاري كنين شب بخير...

ميرم سمت خونه و با خودم فكر ميكنم واقعاً من چرا با اينا دوست شدم وقتی اهل هيچ كدوم از كارهايی كه اونا ميكنن نيستم و از كثافت كارياشون بيزارم؟؟؟؟ منی كه بزرگترين خلاف زندگيم گشتن با همين سه تاست!!!...

وقتی مثل هميشه سوالم بی جواب ميمونه بيخيال ميشم و ميرم داخل...

مامان و بابا در حال صحبت كردنن، يه سلام آروم به آتنا و فرزاد ميكنم...

رابطه ي صميمی و نزديكی دارم و باهاشون خيلی راحتم، بيشتر شبيه دوستيم آخه فاصله سنيمون باهم خيلی كمه، بيست سال با فرزاد خان و هيفده سال مامان آتی...!!!

آتی خيلی كمتر از سنش ديده ميشه و كاملاً امروزيه، خيلی بهش بخوره سی و پنجه نه چهل و پنج...

ولی فرزاد همون چهل و هشت ميخوره بهش بخوبی...

البته ناگفته نماند كه يه مرد چهل و هشت ساله ي جا افتاده و شيكه...

يه خواهرم دارم كه نُه سال از من كوچيك تره نی نيه، نوزده سالشه هنوز...

اسمش آرامه ولی برعكس اسمش خيلی شيطون و شر و بلاست و برعكس فاصله سنيمون خيلی خيلی باهم جوريم...

آتی تاپ و شلوارك مشكی رنگی پوشيده و موهاي فرشده بولوندشو بالاي سرش جمع كرده و با اون آرايش لايتش تقريباً توي بغل باباس...

حالا كه بيشتر دقت می كنم سی و پنجم زيادشه، اون مثل يه جوون بيست و پنج سالس!!!...

تو زندگيم تنها جنس مونثی كه دوستشون دارم آتنا و آرامن...


romangram.com | @romangram_com