#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_53

آرام: تو اصلا مزاحم زندگی ما نيستی نفس جون...

نفس: سعی می كنم از فردا برم دنبال كار و زحمتو كم كنم....

بابا به سمت داخل خونه هدايتش كرد و با اخم ساختگيش گفت فرزاد: فكرشم نكن كه بذارم كاركنی يا از اينجا بري....

تو از همين الآن و از همين ثانيه واسه من و خانوادم مثل آرامی...

فقط و فقط به فكر درست باش كه كنكور داري و اين خيلی برام مهمه، از الان تا آخر عمر دختر منی....

نفس كه حالا بغض كرده بود گفت

نفس: شما خيلی خوبين، من واقعا نميدونم چی بايد بگم....

آتنا: هيچی عزيز،م فرزاد راست ميگه فقط به فكر درست باش...

راستی اينو نگم تو دلم ميمونه، تو خيلی خوشگلی مثل فرشته ها ميمونی و معصوميت و مظلوميت ،جذابيتتو چند برابر كرده...

نفس لبخند زد و گفت

نفس: شما لطف دارين، شما هم خانوادگی خيلی خوشگل و تو دل برو هستين...

لبخند مسخره اي كه بيشتر شبيه پوزخند بود اومد گوشه لبم، نميدونم چرا!!!....

فرزاد: ميدونم خيلی خسته و ناراحتی ميتونی بري استراحت كنی...

آتنا: اتاقی كه برات در نظر گرفتيم بين اتاق آرمان و آرامه، بچه ها اتاقشو نشونش بدين....

فرزاد: توش سرويس خواب هست ولی اگه خوشت نيومد ميتونی با سليقه خودت اتاقتو درست كنی...

نفس: ممنون، همينكه بزرگواري كردين نذاشتين آواره بشم خيلی لطف كردين...

فرزاد: وظيفمون بود دخترم، بعد از اينكه استراحت كردي يه ليست از چيزايی كه احتياج داري تهيه كن فردا با بچه ها برو بگير، نميخوام چيزي رو از قلم بندازي....

نفس: شما منو حسابی خجالت زده ميكنين...

فرزاد: نه، خجالت نداره، راحت باش و فكر كن خونه ي خودته..


romangram.com | @romangram_com