#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_51

پارسا: شما خوب هستين آرام خانوم؟

آرام: بله ممنون شما خوبين؟ چه شبيه مديرا شدين اينجا....!!!!

پارسا: مديرم ديگه ،بيرون شبيه چيم مگه؟

آرام: بيرون كه هستين اصلا بهتون نمياد مدير باشين، من فكرميكردم تو هتل از اينايی هستين كه دستشويی ميشورن و زمينارو طی ميكشن، تازه ميگفتم واستون زيادم هست تو بهترين هتل تهران!!!!....

پارسا از ته دلش خنديد و گفت

پارسا: خيلی ممنون واقعا آرام خانوم، خوب خانوم پژمان شما راحت بودين؟ همه چی بود؟ نفس: بله ممنون عالی بود، خدمات و تميزي و راحتی و همه چی...

پارسا: خب خدارو شكر كه راضی بودين، خوشحالم...

من: دخترا زود بخورين بريم بيشتر از اين مزاحم پارسام نشيم...

به طرف ميز پارسا رفتم كه پولو حساب كنم، ميدونستم نميگيره چون تمام كاراي تبليغاتی هتلشو من انجام دادم و ميدم و ازش يه قرونم نگرفتم، ولی خب زشت بود سرمو بندازم بدون تعارف برم....

من: خب حساب ما چقدر شد؟ پارسا اخم كرد و گفت

پارسا: ميخواي يه چوب بدم بزنی منو؟ برو خجالت بكش پسر، ما با هم حساب كتاب زياد داريم...

من: حساب حسابه كاكا برادر....

پارسا چشمك زد و گفت

پارسا:خب با سياستی ها، اينو ميگی كه طلبتو بگيري؟

من: پس چی پسره مفت خور، هرچی داري از تبليغات من داري....



پارسا: برو آرمان تا بيرونت نكردم، جلو خانوما نميتونم چيزي بگم بهت، برووو...

دستشو فشردم و با شوخی و خنده خداحافظی كرديم و رفتيم توي ماشين.

با ماشين بابا اومده بودم ماله خودم كه جاي دو نفر بيشتر نداشت...


romangram.com | @romangram_com