#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_50

آرام بغلش كرد و گفت

آرام: بخاطر اتفاقاي بدي كه توي زندگيت افتاده متأسفم...

از اين به بعد خانواده اي داري كه نگرانتن ،اميدوارم با ما زندگی خوب و خوشی داشته باشی...

از اينكه قراره با ما باشی خيلی خوشحالم، هميشه آرزوي خواهر داشتم حالا امروز اين آرزو برآورده شد و خدا صدامو شنيد...

يه خواهر حاضر و آماده از آسمون فرستاد برام....

همو بغل كردن و نفس گفت

نفس: منم همينطور، اميدوارم خواهراي خوبی واسه هم باشيم....

واسه تموم كردن فيلم هنديشون گفتم

من: نكنين اين لوس بازيارو اينجا زشته، بياين بيرون از تو بغل هم....

با اين حرفم از هم جدا شدن، نفس با لبخند ساختگيش گفت نفس: تو خيلی شبيه آقا آرمانی آرام جون...

آرام دو دستی روي سرش زد و با لحن خنده داري گفت آرام: آره بدبختانه همه همينو ميگن....

دو تا شون زدن زيرخنده، يه چش غره بهشون رفتم كه حساب كار دستشون بياد...

من: بسه ديگه، راه بيوفتين بريم از پارسام تشكر و خدافظی كنيم...

بعد از هماهنگی رفتيم توي اتاق پارسا، آرام و پارسا دو تا شون ذوق مرگ بودن ازديدن هم...!!!!

من: سلام...

پارسا: سلام خوش اومدين بفرمايين بشينين...

من: نه ديگه اومديم يه تشكركنيم بريم، ممنون زحمت كشيدي..

پارسا: خب حالا دو دقيقه بشينی نميميري، بفرمايين...

با تعارفاي پارسا نشستيم، زنگ زد برامون كيك و نسكافه آوردن...


romangram.com | @romangram_com