#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_48
من: خوشم نياد آخه چه ربطی داره آرام؟ گوشی لازمه، لازم نيست؟
آرام: لازم هست ولی ديگه آيفون فور اس؟ مدل پايين تر و ساده تر نميشد؟ تو اونو اصلا نميشناسيا....
من: حسود نشو زشته ،ماله خودتم كه همينه دختر...
با حرص گفت
آرام: تو منو با اون مقايسه ميكنی؟؟؟
اصلا چطوري حرفاشو باور كردي؟ شايد نقشه داره واسه تيغيدنت...
اصلا چجوري ميخواي نديده و نشناخته دختررو بياري توي خونه؟؟؟
مامان و بابا بخاطر من راضی شدن، چون دوست منه، حالا اگه يه اتفاقی بيوفته از چش من ميبينن....
دزد نباشه اصلا آرمان...
بين حرفاش پريدم و گفتم
من: بس كن آرام، ميدونی كه من آدم شناس خوبيم، توام ببينيش ميفهمی دروغی تو كار نيست، هرچی شد با من...
حالام چيزي خريدم كه در شأن خودمه نه اون!!!!!....
قيافشو درهم كرد و سوار شد و منم نشستمو راه افتادم به طرف هتل پارسا، وقتی رسيديم آرام دوباره با حرصگفت:
آرام: آورديش اينجا؟
من: مدارك همراهش نبود جايی به دختر تنها اتاق نميدن، در ضمن دفعه ي آخرت باشه انقدر واسه كارام سوال ميپرسی...
اگه قبول كردي همكاري كنی، كمك كنی مثل آدم باش لطفا، اگه ام تصميم داري غرغر كنی همين الان بگو برگرديم، منم خودم قضيه رو به آتنا و فرزاد ميگم، يا قبول ميكنن يا ميزنن زيرش...
واسه منم اصلا مهم نيست، اونوقت هر بلايی سر دختر بيچاره بياد، فردا جواب خدا رو خودت بايد بدي...
بدون حرف درو باز كرد و پياده شد، منم پشت سرش راه افتادم ،گفتيم به نفس خبر بدن كه ما اومديمو بياد پايين...
romangram.com | @romangram_com