#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_27

من: من گرسنمه توأم اگه شام نميخوري پياده شو صورتتو بشور بشه نگاهت كرد...

دنبال حرفم پياده شدم و اونم بدون حرف اومد.

با ورودمون، سرآدم هاي فضول به سمتمون چرخيد و مطمئناً هر كدوم يه فكري كردن...

صندلی عقب كشيدم و همينطور كه پشتش می نشستم به دستشويی اشاره كردم و گفتم من: برو صورتتو بشور تا بيشتر از اين نگاهمون نكردن.

سري تكون داد و رفت، با اومدن گارسون مرغ بريونی سفارش دادم، توي راه به نظرم می تونست از بقيه ي غذا ها سالم تر باشه...

بعد از شستن دست و صورتش، اومد و رو به روم نشست، تازه تونستم قيافشو ببينم...

يا خدا، اين آدمه يا فرشته؟ شايدم حوري بهشتی؟

پوست سفيدش رنگ پريده به نظر می رسيد و موهاي مشكيش زير شال قرمز، حسابی خودنمايی ميكرد...

هميشه عاشق چشم و ابرو و موهاي مشكی بودم، انقدر كه همه ي دور و اطرافيام بور و چشم رنگين...

حالا يه چشم و ابرو مشكی جذاب رو به روم نشسته بود و مجبورم می كرد نگاهش كنم.

خوب ديگه، چشم چرونی بسه آقا آرمان، اين رو وقتی گارسون غذارو آورد به خودم گفتم.

بعد از رفتن گارسون، منتظر نگاه به دختره كردم و گفتم من: ميشنوم...

همين موقع گوشيم زنگ خورد، با ديدن شماره آرام درحالی كه جواب ميدادم دستمو به نشونه سكوت جلوي بينيم گرفتم من: جانم؟

آرام: سلام داداشی گلم خوبی؟ من: ممنون تو خوبی؟

آرام: خوبم، كجايی؟

من: توي راهم دارم بر ميگردم.

آرام: عههه چرا انقدر زود؟

من: تقصير توئه گفتی كوفتم بشه تنها ميرم...!!!

خنديد و گفت


romangram.com | @romangram_com