#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_18
كاظمی: بله...
من: مناسبتش چيه؟ كاظمی: دوست داشتن...
من از روز اولی كه ديدمت عاشقت شدم آرمان، توي اين چهار سالی كه اومدم توي شركتت هر چی منتظر بودم تو فقط يه اشاره كنی بی فايده بود، ديگه صبرم تموم شده مگه همش مردا بايد ابراز علاقه كنن؟
خانوما چرا نميتونن آزادانه نظرشونو بگن؟
من عاشقت شدم، ازت ميخوام با من ازدواج كنی، قول ميدم همسرخوبی برات باشم...!!!
منو ميگی تا يه ساعت كه داشتم مثل برق گرفته ها نگاهش ميكردم...
بعدم يه خنده ي مسخره نشست گوشه ي لبم بخاطر پر رويی دختره...
سعی كردم خودمو كنترل كنم و داد نزنم، ولی موفق نبودم...
من: ينی من نميدونم چی بهت بگم؟ با خودت چی فكر كردي هان؟
فكر نميكردم همچين آدمی باشی، يادت باشه من هميشه دنبال دست نيافتنی ها هستم نه كسی كه خودش خودشو...
برو بيرون ،همين الآن واسه هميشه از شركت من برووو ديگه ام اين دور و اطراف پيدات نشه.
پشيمون شده بود و گريه ميكرد بيچاره، ولی من دلم از سنگ بود، خيلی زود به حساباش رسيدگی كردم و پرتش كردم بيرون. بعد اونم يه منشی ديگه استخدام كردم، با اين تفاوت كه ايندفعه مرد بود...
مگه حتماً بايد منشی زن باشه كه بخاطر عشوه هاي زنونش مشتري جذب بشه؟
اگه مشتري بخاطر منشی جذب ميشه ميخوام صدسال نشه، كه البته مشتريامون چند برابرشدن به لطف خدا...
بلأخره رسيدم به خونه ي عليرضا، اون سه تام بچه پولدارن با اين تفاوت كه اونا با پول باباشون خوش گذرونی ميكنن و اهل همه جور كاري هستن، از سيگار و قليون و مشروب گرفته تا دختر بازي كه به نظرم بدترين كاره و از نظر اونا پيش پا افتاده ترين كار كه اگه نباشه زندگيشون مختل ميشه...!!!
يه سره دنبال الواتی و خوش گذرونين، ولی من سرم به شركتم گرمه، شركتی كه سرمايه اوليشو پنج سال پيش فرزاد داد.
اما توي اين پنج سال انقدر معروف شده و درآمد داره كه سرمايه فرزادو كه دادم هيچ، خونه و ماشين و ويلا و حساب بانكی پر و پيمونم دارم و روي پاي خودم ايستادم...
هميشه مامان و بابام پشتم بودن و ميگفتن بايد كاركنم، از پونزده شونزده سالگی ديگه از بابا پول نگرفتم، درس خوندم و واسه خودم بجايی رسيدم و دعاشو به جون مامان و بابايی می كنم كه پشتوانم بودن.
اهل مسافرتو گردش با بچه هام هستم وكارهاي شركتو دورا دوركنترل می كنم، ولی خب هروقت با بچه هام اگه از خط قرمزي كه واسه خودم گذاشتم رد بشن برميگردم خيلی زود...
romangram.com | @romangram_com