#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_15
با رسيدنمون دوستاي از خودش لوس تر ريخت سر ماشين و هر كدومشون پنجاه بار سلام كردن...
كلافه گفتم من: كی بيام دنبالت؟
آرام: با روژين بر ميگردم، ميخوام برم خريد.
من: فرزاد ميدونه؟ باز غرغر نكنه ها حوصله ندارم.
آرام: ميدونه.
من: اوكی ،مراقب خودت باش...
از اينكه جلوي دوستاش اين رو گفتم ذوق مرگ گفت آرام: چشم داداشی...
چشمكی زدم و گفتم
من: خواهر عليل و فلج نميخوااام...
گازو گرفتم و رفتم سمت خونه مجردي دوستان.
بين راه گوشيم زنگ خورد منم كشيدم كناركه جواب بدم، آخه خيلی قانون مدارم!!!!...
شانس گَندم ماشين دقيقاً جلو پاي يه دختر خوشگل از نظرخودش و عتيقه از نظر من ايستاد...
همزمان با جواب دادن من، دختره درو باز كرد و نشست...
همينطور كه با تعجب خيره شدم بهش جواب دادم من: بله اشكان؟
اشكان: كجايی تو مرده شورتو ببرن...
من: تو راهم، چيزي نميخواين؟ اشكا: نه همه چی هست خودت بيا.
من: باشه تا ده دقيقه ديگه اونجام، فعلاً...
اشكان: خدافظ...
گوشيو قطع كردم و به دختره نگاه كردم.
romangram.com | @romangram_com