#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_11

من: از اون جايی كه سيب دو نيم هميم اعتراف كردي خودت زشتی بدبخت...

آرام: واقعاً بدبختم كه شكل توأم...

من: بايد روزي هزاران مرتبه خداتو شكر كنی كه شكل منی، برو بگير بخواب تا بيشتر از اين تو بحث كم نياوردي ،صبح خواب ميمونی دختر...

همينطور كه از گردنم آويزون ميشد بوسه بارونم كرد و گفت آرام: مرسی داداشی گلم...

درحالی كه به زور از خودم جداش ميكردم گفتم

من: اََه اََه اََه، برو اونور تُف ماليم كردي حالم بهم خورد، دوستاتم مثه خودتن...!!!

آرام: قبول كه خوشگلی بابا، ولی از پشت ماشين نميتونن بخورنت هلو...

من: خر شدم، بيرون...

آرام: شب بخير داداش خوشگلم...

من: به سلامت...

خودمو پرت كردم روي تخت گرم و نرمم و يخورده تو اينترنت چرخ زدم تا چشمام گرم شه...

موبايلمو واسه هشتو نيم صبح كوك كردم تا خواهر ته تغاري لوسمو برسونم استخر...



*فصل دوم*



از دست صداي موبايلم كلافه شدم، هی قطعش می كنم باز هی زنگ ميزنه نفهم...

آخر با عصبانيت كوبوندمش توي ديوار روبروي تختم كه همه چيش از هم پاشيد، ولی خب خداروشكر خفه شد...

پتو رو كشيدم روي سرم و دوباره خوابيدم...

با صداي جيغ هاي دلخراش آرام و مشت و لگدايی كه با تمام زورش می زد و واسه من مثل يه مشت و مال اساسی سر صبحی بود، چشمامو باز كردم...


romangram.com | @romangram_com