#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_12

آرام: آرمان، آرمااااااااان احمق بيشعوره بدقول بلندشوووووو ديررررررم شد...

آرماااااان تو رو خدا...

من: زهر مارِ آرمان آرمان چه مرگته سر صبحی هوا رميزنی رو سرم ،چيكار داري اَه...

به چهره آرام نگاه كردم، طفلكی آماده بود.

مانتوكوتاه قهوه اي و يه روسري ساتنی شيك ،هزار قلم آرايش داشت و موهاشم انگار واسه عروسی من درست كرده بود...

چشماش بهم التماس می كردن ولی پررو خانوم خودش طلبكار بود...

آرام: آرماااااان خودتو مثه آدماي نفهم نگير لطفاً، قراربود منو برسونی استخر...

همينطور كه پتو رو ميكشيدم روي سرم گفتم من: من نه به كسی قولی دادم نه قراري گذاشتم...

آرام: چقد تو دروغ گويی، از خدا بترس...

آخه خودت ديشب گفتی برو بخواب خواب ميمونی، نگفتی؟؟؟

من: گفتم خواب ميمونی گفتم من ميبرمت؟ الآن واقعاً اين دوتا چه ربطی بهم دارن شيرين عقل؟؟؟

آخرين مشتشو هواله ي بازوهاي سفتم كرد و گفت

آرام: واااي آرمان، جون من پاشو ديرم شد بخدا، يه ربه نه شد من: اووووووه هنوز يه رب وقت داريم...

دوباره شروع كردكتك زدن من بيچاره...

آرام: آرمان تو فقط دو ساعت ميخواي موهاتو درست كنی، ديگه انتخاب لباس و ترافيك كه جاي خودش

اگه همين الآن بلند نشی به مامان ميگم ها...

من: لوس بچه ننه منو از مامانش ميترسونه، بدبخت برو بگو فكر كردي من از آتی ميترسم؟ آرام: نميترسی ولی به حرفش گوش ميدي، پاشو بيا بيرون ديگه گُُنده...

من: خاك بر سر بی ادبت بكنن كه بزرگتر و كوچيكتر حاليت نيست، خير سرت چند سال ديگه ميخواي خانوم روانشناس بشی يعنی جامعه ما به كجا رسيده كه تو ميخواي به مردمش مشاوره بدي...

آرا: عههه آرمان چه ربطی داره؟ تازه خودت ميگی چند سال ديگه، هر وقت روانشناس شدم با ادب ميشم...


romangram.com | @romangram_com