#منشی_مدیر_پارت_98
-باور مي کنم بي معرفت و خنديد
-فرامرز اذيتش نکن مادر
چشم خانم جون و در حاليکه به من نگاه مي کرد گفت:اره دلت نازک شده مي ترسم بزني زير گريه
-توام اگر جاي من بودي دل نازک مي شدي تو از غربت و تنهايي چي مي فهمي؟
-خب برگرد
-دلم مي خواد ولي نمي تونم
-فريبرز بعد از اينکه درست تموم شد که بر مي گردي
-نمي دونم شايد اره شايد نه
-نه مادر جون درست که تموم شد بايد برگردي من ديگه طاقت دوري تو رو ندارم.دلم مي خواد تا زنده ام عروسي تو روهم ببينم
-خانم جون راست مي گه منم دلم مي خواد عمو بشم
اروم به فرامرز گفتم:اتيش بيار معرکه نباش من مثل تو براي ازدواج عجله ندارم
-براي بچه دار شدن چي؟
-حسابي سر حالي فرامرز
-داداشم برگشته چرا سرحال نباشم
-مطمئني همه اش به خاطر منه؟
-همه همه اش که نه ولي يه ذره اش چرا
romangram.com | @romangram_com