#منشی_مدیر_پارت_87


- ولي تا دليلت رو نگي من يه کلمه حرف نمي زنم.

نمي دونستم چه جوابي بهش بدم. مسلما اگر ميفهميد دوستش دارم و ناراحتي و مشکلاتش برام مهمه مسخره ام ميکرد. ولي بايد يه جوابي بهش ميدادم تا به حرف بياد: خب تو الان عضوي از خانواده ي ما هستي طبيعيه برات نگران باشم.

- تو نه تنها فضول و سمجي يه دروغ گوي ناشي هم هستي. چرا دروغ ميگي؟

- من دروغ نميگم... خب اصلا ولش کن و بلند شدم برم که رزا صدام زد: وقتي اومدي راستشو بهم بگي برات تعريف ميکنم و جلو تر از من به راه افتاد..

********

بارون ميومد و رزا يک ساعت تمام جلوي پنجره وايساده بود و بدون حرکت به بيرون خيره شده بود کلافه شدم . من بجاي او پا درد گرفته بودم. به طرفش رفتم و گفتم: تا کي ميخواي همين جوري وايسي؟ بدون اينکه نگاهش را تغير بده گفت: تا هروقت که بباره

- اومديمو تا فردا صبح باريد ميخواي همين جا بموني؟

- به تو چه مربوطه؟ برو دنبال کار خودت

- تا حالا کسي به گفته که خيلي گوشت تلخي؟ مي دوني چيه تو با حرفات مثل مار و عقرب ادمو نيش ميزني.

- با من حرف نزن تا نيش هم نخوري

- رزا چرا بايد ما همديگه رو ناراحت کنيم؟

- ما نه تو هميشه منو ناراحت ميکني

-اين ديگه خيلي بي انصافيه من خيلي سعي کردم وقتي باهات حرف ميزنم خونسرد باشم تا با اين جوابايي که تو بهم ميدي از کوره در نرم و يه حرفي نزنم.

- چرا سعي مي کني خونسرد باشي؟

- خب چون نمي خوام ناراحتت کنم


romangram.com | @romangram_com