#منشی_مدیر_پارت_86
- اها پس ديروز تو رفته بودي و اون داشت سر جاي پات داد مي کشيد و دعوا ميکرد؟
- پس تو گوش وايسادي؟
- نع.. ولي صداش به حدي بلند بود که تا اينجا ميومد
با من من گفت: تقصير من بود يه چيزي گفتم که عصباني شد
- تو چطور جرات کردي زيادي حرف بزني لازم نيست جلوي من ابرو داري کني. رزا براي منو تو تره هم خورد نميکنه پس چاخان نکن.
- تو اينطور فک کن
- باشه حالام ميخوام تنها باشم.
- چرا تنها پاشو باهم بريم بيرون يه هوايي بخوريم و دستشو دراز کرد و گفت:پاشو پس پاشو
دستم را توي دستش گذاشتيم و باهم بيرون رفتيم.
چند روزي بود که رزا توي خودش بود طوري که حتي به من و فرامرز هم متلک نمي پروند .ساکت شده بود و فقط وقتي اقا جون و خانم جون ازش سوال مي پرسيدن خيلي کوتاه و مختصر جواب ميداد. بعد از ظهر بود . رزا توي باغ قدم ميزد و گاهي سرش را با دستانش مي فشرد .خيلي دلم ميخواست بدونم چرا اينطوري شده بالاخره نتونستم طاقت بيارم از پنجره اتاقم به باغ رفتم و به دنبالش راه افتادم. نزديکش شدم صداش کردم بدون اينکه به طرفم برگردد ايستاد. روبروش رفتم و پرسيدم: مشکلي پيش اومده؟ بي انکه جوابم را بدهد روي کنده درختي نشست به خودم جراتي دادم و رفتم جلوي پاش روي زمين نشستم و گفتم: اگر حرف بزني شايد بتونم کمکت کنم اگر نتونستم حداقل تو سبکتر شدي. پس در هر دو حال بهتره حرف بزني.
- مي دوني چيه تو يه ادم فضولي.. بعدشم خيلي بد فضولي مي کني
- فضول نيستم برات نگرانم
- جدا؟ به چه دليل نگراني
- خب....
-خب چي؟ حوصله ي ادمايي که حرفشون را نصفه نيمه ميزنن ندارم
- دليل هر چيزي رو ادم لازم نيست بگه.
romangram.com | @romangram_com