#منشی_مدیر_پارت_85
بايد طور ديگه اي سوال ميکرد م تا بهش برنخوره بنابراين دوباره گفتم: توي اين قسمت که مشکل ديگه اي نيست. نه؟
با ناراحتي صورتش را برگرداند و گفت: نه خير حالام خسته ام ميخوام استراحت کنم و کتابش را بست.
بلند شدم و گفتم: به هر حال از اينکه ناراحتت کردم معذرت ميخوام.
- از ادمايي که هر کاري دلشون ميخواد انجام ميدن و بعد فکر ميکنند با معذرت خواهي خشک و خالي ميتونند دل طرف رو بدست بيارن حالم بهم ميخوره.
- تو به غير از خودت از همه چيز و همه کس حالت بهم ميخوره.
- با اين عقل کمت بالاخره يه حرف درست و حسابي زدي.
- پس اين دفعه از يه ادم عاقل کمک بگير
- هر وقت لازم باشه بايد بهم کمک کني دل بخاه تو نيست حالام از اتاقم برو بيرون( چه پررو)
با حرص در اتاقش را کوبيدم و به اتاقم رفتم. فرامرز روي تختم دراز کشيده بود : چيه حالت گرفتس؟
- چيزي نيست.
- اها.. پس صورتت چرا مثل لبو شده؟
با عصبانيت گفتم: دختره مغرور از خود راضي؟
در حاليکه مي خنديد گفت: دوباره چي بارت کرد؟
- همون چيزايي که هميشه بار تو ميکنه و با حرص خنديدم
- رزا با من هيچ مشکلي نداره فريبرز جون
romangram.com | @romangram_com