#منشی_مدیر_پارت_88

- چرا؟

- چون از ناراحتيت ناراحت ميشم.

- چرا؟( زهره ماره چرا)

-چرا نداره ديگه رزا جان

با عصبانيت نگاهم کرد: از آدمايي که هر وقت ازشون سوالي ميکني از زير جواب دادن فرار ميکنند حالم بهم ميخوره. تو که هنوز جواب سوالاي منو که ازت مي پرسم نمي دوني لازم نکرده بياي و با من حرف بزني و از مقابلم گذشت گويا دوباره پشيمان شد و برگشت و با انگشت اشاره اش تهديدم کرد و گفت: اگر يه بار ديگه در جواب چراي من بگي چرا نداره هر چي ديدي از چشم خودت ديدي فهميدي؟ و با حرص نگاهش رو از صورتم گرفت و رفت.

از دبيرستان که بيرون اومدم رزا را ديدم که تک و تنها راه ميره. سريع به طرفش رفتم و گفتم:

- چرا تنهايي؟

يکي از نگاه هاي تحقير اميزش را تحويلم داد و گفت: حالا ديگه تنها نيستم

به روي خودم نياوردم و گفتم: مي دونم حالا تنها نيستي قبل از من چرا تنها مي رفتي؟

- چون تنهايي رو به معاشرت با ديگران ترجيح ميدم

- چرا؟

- مثل اينکه عقلت کمه ها دارم ميگم چون تنهايي رو به معاشرت با ديگران ترجيح ميدم و تو باز مي گي چرا؟

- يعني تو از يه نفر از سي و پنج شاگرد کلاسمون خوشت نيومده که اونو به تنهايي ترجيح ميدي؟

- نه من زياد از آدما خوشم نمياد. علي الخصوص از نوع فضولش و راهش را کج کرد.

- کجا؟

- ميخوام برم جايي البته تنهايي

romangram.com | @romangram_com