#منشی_مدیر_پارت_8

خسته و مانده به خانه رسيدم قبل از اينکه وارد خانه شوم ظاهر خوشحالي به خود گرفتم و کليد را در قفل چرخاندم. بر خلاف روزهاي قبل چراغ ها روشن بود و عطر غذا در فضاي خانه پخش شده بود. با خوشحالي گفتم: مامان کجايي؟

- اين جام تو اتاق تو

با تعجب به طرف اتاقم رفتم. مامان مشغول رسيدگي به وضعيت به هم ريخته اتاق بود.

- سلام

- سلام خسته نباشي.

- ممنون اين جا چي کار ميکنيد؟

- مثل اينکه زلزله اومده توي اتاقت.. اتاق تو هميشه همين طوريه

- فکر کنم

- پس معصومه بيچاره چقدر توي اون خونه جون ميکنده.

براي اينکه مامان دوباره به گذشته ها سفر نکند گفتم: مامان ميوه دارم

- اصلا يادم نبود که تو الان خسته اي بيا برات ميوه ميارم و از اتاقم خارج شد.

مامان درحالي که سيبي برايم پوست ميکند گفت: خب از کارت بگو.

- فعلا در حال کاراموزيم

- سخته؟

- نه منشي قبلي گفت.. دوروزه يه منشي حسابي ميشم.

- حالا توي اين دوره بيکاري اين منشي براي چي مي خواد بره؟

romangram.com | @romangram_com