#منشی_مدیر_پارت_7
وارد شرکت شدم و يکراست به اتاق رئيس شرکت رفتم. رئيس شرکت مردي حدودا پنجاه ساله، خوش پوش و خوش چهره بود. در حالي که با همراهش صحبت ميکرد به نزديک ترين صندلي اشاره کرد . روي صندلي نشستم و به اطرافم نگاهي انداختم. ديوار هاي اتاق پر بود از پوسترهاي ساختمان و روي ميز انتهاي اتاق ماکتي از يک ساختمان چند طبقه بود. در همين هنگام صداي رئيس را شنيدم که گفت: روزتون بخير خانم رسام.
سرم را به طرف او چرخاندم و گفتم: روز شما هم بخير
- متشکرم .. در حالي که ورقه اي به طرف گرفته بود ادامه داد: لطفا قرار داد روامضا کنيد
ورقه را گرفتم و سريع ان را خواندم به به او برگرداندم.
لبخند تحسين اميزي زد و گفت: افرين من از ادماي فرز و زرنگ خوشم مياد. خب درباره قرار داد نظرتون چيه؟
- موافقم.
لبخند رضايت مندانه اي زد و گفت: لطفا امضا کنيد و خودکار را به دستم داد.
قرارداد را امضا کردم و خودکار را روي کاغذ گذاشتم.
- اميدوارم همکاري ما تداوم پيدا کنه. اگر موافقيد با بقيه دوستان اشناتون کنم و در حالي که در را برايم باز ميکرد گفت: خواهش ميکنم.
بعد از اينکه با سه تن از کارکنان اشنا شدم به اتاق منشي رفتم. منشي زني تقريبا چهل ساله بود . اقاي فرهنگ گفت: خب خانم رسام ايشونم خانم پورزند هستند.
- سلام خانم حالتون خوبه؟
- سلام عزيزيم ممنون.
درحالي که دست هاي هم را مي فشرديم آقاي فرهنگ گفت: شما رو تنها ميذارم د در را بست و رفت. خانم پور زند به نشستن دعوتم کرد و گفت: دلم ميخواد دوروزه به کارت وارد شي.
- اميدوارم.
ساعت چهار وقتي از شرکت بيرون امدم نفس راحتي کشيدم. خانم پورزند انقدر حرف زده بود که صدايش هنوز در گوشهايم بود. و در اخر با جمله افرين دختر زرنگ و باهوشي هستي از دست او رهايي پيدا کردم.
romangram.com | @romangram_com