#منشی_مدیر_پارت_53
در حاليکه عصباني به نظر مي آمد گفت: پس يعني تو به جاي اون اومدي؟
- اولا تو نه شما.. ثانيا بله مشکلي داريد؟
- اره سر يه دقيقه اخراجت ميکنم تا بفهمي بايد با من درست حرف بزني.
- اخراجم که بشم با ادماي بي شخصيتي مثل توبهتر از اين حرف نمي زنم.
دختر در حاليکه به سختي نفس ميکشيد سري به علامت تهديد تکان داد و به طرف اتاق اقاي فرهنگ دويد و باز هم بدون در زدن وارد اتاق شد و فرياد کشيد: فربد اين دختره بي شعور کيه اوردي اينجا؟
صداي قدم هاي تند اقاي فرهنگ را شنيدم که در حاليکه در را ميبست گفت: صداتو بيار پايين احمق! از جوابي که به او داد حالم کمي بهتر شد ولي براي اينکه بقيه بحث را نشونم که باعث ناراحتي ام شود به اتاق الناز پناه بردم. خوشبختانه الناز در اتاقش نبود. روبروي پنجره ايستادم و چند نفس عميق کشيدم و به خودم دلداري دادم: ناراحت نباش تو که جوابش رو دادي.
- ولي اون حق نداشت با من اينطور حرف بزنه.
- هرچي باشه اون دختر رييس شرکته
- هر کي ميخواد باشه مگه من قبلا با مردم اينطوري رفتار ميکردم؟
با باز شدن در نفس عميق ديگري کشيدم وارام برگشتم. الناز پرسيد: دختر اقاي فرهنگ روديدي؟
بي تفاوت گفتم: اره
- برعکس پدرش و پسر عموش دختر بي شعوريه
براي اينکه بحث ادامه پيدا نکند پرسيدم: چي شد.. فکر کردي؟
- بهش جواب مثبت ميدم فقط بايد يه زحمتي براي من بکشي.
- نکنه دوباره بايد نقش پستچي رو اجرا کنم؟
romangram.com | @romangram_com