#منشی_مدیر_پارت_50

- چرا اينقدر حواستون پرته؟

- اگر حواسم پرت بود نمي فهميدم اينجا گذاشتمش.

- اهان ولي من فکر ميکنم بعد از اينکه اتاقتون رو گشتيد به اين نتيجه رسيديد.

-حالا منظورتون چيه؟

- يعني مطمئنيد حواس پرتي شما مربوط به اين کاغذ نيست؟

- بله مطمئنم و شمام مطمئن باشيد که من حواس پرتي ندارم.

- پس کليد رو پيدا کرديد؟

- بله پيداش کردم.

- جداً ... پس اين کيف که سه تا کليد داره مال شما نيست و از داخل جيب کتش کيف کليد من را بيرون آورد و گفت: من فکر ميکردم مال شماست ولي شما ميگيد که کليداتون رو پيدا کرديد پس اين مال شما نيست.

- لطف کنيد اونو به من برگردونيد

- پس چرا دروغ گفتيد؟

-به اين دليل که شما بي جهت ميخواستيد منو متهم به حواس پرتي کنيد.

- من بي دليل و بي جهت کسي را متهم نميکنم. شما اينو ديروز توي ماشين من جا گذاشيد. حالام اين کاغذ رو بهتره از اين به بعد حواستون رو بيشتر جمع کنيد و کيف و کاغذ را روي هم گذاشت و به طرفم گرفت. با حرص انها را از دستش گرفتم وگفتم: چشم اقاي رئيس، حالا اگر توبيخ و نصيحت و مچ گيري و غيره تموم شد اجازه بديد ، برم.

- ديگه نمي خوام شاهد اين مسائل باشم، مي تونيد بريدو

وبه اتاقم رفتم و کيف را ري ميزم پرت کردم و با نامه به اتاق الناز رفتم با ديدنم گفت: رفتي نامه بياري يا بنويسي؟

- نامه توي اتاق اقاي فرهنگ جا مونده بود واسه همين معطل شدم.

romangram.com | @romangram_com