#منشی_مدیر_پارت_5
- شما به جز گريه کردن حوصله ي کار ديگه دارين؟
- برو بيرون رمينا!
دستورش را اجرا کردم و از اتاق خارج شدم. بااينکه گرسنه بودم بدون اين که غذايي بخورم به اتاقم رفتم و خوابيدم.
صبح با صداي مامان از خواب بيدار شدم تا چشمانم را باز کردم گفت: پاشو ببينم ديروز کجا رفته بودي؟
- اوه حالا اول صبحي يادتون افتاده؟ خوابم مياد.
پتو را از روي صورتم کشيد و گفت: من اعصاب ندارم ها!
بلند شدم و سرجايم نشستم در حاليکه چشمانم را به زحمت باز نگه داشته بودم گفتم: بله بفرماييد.
- جريان اين تلفن چيه؟
- کدوم تلفن؟
- چه مي دونم شما استخدام شدييد و از فردا مي تونيد بيايد سر کار..
با خوشحالي از جا پريدم و گفتم: آخ جون و مامان را در آ*غ*و*ش کشيدم.
- يعني تو ميخواي بري منشي بشي؟!
- آره مگه اشکالي داره؟
با تاسف نگاهي به من انداخت و گفت: به کجا رسيدي تو دختر؟
- به واقعيت.. من دلم نمي خواد توي خيالاتم زندگي کنم
romangram.com | @romangram_com