#منشی_مدیر_پارت_43


- دوباره گفت اين

- خب حالا اقاي فرهنگ

- حالا درست شد، وقتي پيش خودت بگي اقاي فرهنگ ديگه عادت ميکني که با اين عنوان صداش بزني چه پشت سرش چه جلوي روش.

- حالا چي ميشه؟

- هيچي،البته به شرط اينکه رفتارت رو درست کني

- اگر الان اخراجم نکنه ديگه قرار دادم رو تمديد نميکنه. لعنتي حوصله همچين ادمي رو ندارم.

درست در همين موقع اقاي فرهنگ را ديدم که روبه رويم ايستاده و گوشي تلفن را برداشته بود. با تعجب به او خيره شدم و در دلم گفتم: وا اين کي اومد که من نديدمش و صداي او را شنيدم که گفت: بله

- واي يعني کسي تلفن زده و من نفهميدم اين غير ممکنه!

با شنيدن صداي اقاي قرهنگ که ميگفت بفرماييد خواهش ميکنم " ديگر مطمئن شدم که من انقدر در فکر و خيال غوطه ور بودم که صداي تلفن را نشنيدم.

- خب شما بايد اين سوال رو از منشي شرکت بپرسيد متاسفانه من نمي تونم بهتون کمکي کنم و بعد از مکثي تقريبا طولاني گفت: بله ايشون هستند ولي الان در حال فکر کردن هستند شما بايد بعداتماس بگيريد. و من با تعجب به او خيره شدم لبخند زد و ادامه داد: اگر شما تا نيم ساعت ديگه تماس بگيريد ايشون ميتونند کمکتون کنند و بعد از خداحافظي گوشي را روي دستگاه گذاشت و گفت:

- خانم رسام شما خداي نکرده مشکل شنوايي که نداريد؟ و به انتظار جواب به صورتم خيره شد با خودم گفتم: هر چه باداباد و دلم را به دريا زدم و گفتم: چرا ولي اقاي فرهنگ شما خدايي ناکرده تخصص در زمينه گوش و حلق و بيني که نداريد؟

- نه ولي مي تونم يکي از دوستان رو که در اين زمينه تخصص داره بهتون معرفي کنم دکتر خيلي حاذقيه .. در صورت نياز به ادرس مطب دکتر رودربايستي نکنيد.

- در صورت نياز حتما.

- خوبه لطفا يه قرار ملاقات با اقاي عظيمي براي دوساعت اينده بذاريد البته اينج و رفت. پس از رفتن او قرار ملاقات را گذاشتم و سرگرم کارهاي ديگرم شدم که ناگهان کاغذ مچاله شده اي به سمتم پرتاب شد. کاغذ را باز کردم و خط الناز را شناختم نوشته بود: اين قدر کار نکن خسته ميشي زنگ تفريح بزن و بيا اتاق من.

برخاستم به اتاق الناز بروم که تلفن به صدا در امد. گوشي را برداشتم و گفتم: بله


romangram.com | @romangram_com