#منشی_مدیر_پارت_42

- دلم از همين مي سوزه اگر ميدونستم اقاي محمدي نمياد که اين قدر به اين التماس نمي کردم.

- اشکالي نداره اصلا شايد اقاي فرهنگ خودش با اقاي محمدي تماس...

نگذاشتم بقيه جمله اش را تکميل کند وگفتم: اون چه کسي... من همين رو بهش گفتم گفت اگر....

در همين موقع صدايي از ان طرف اتاق بلند شد و متعاقب ان مردي از آن سمت بيرون امد. به مرد نگاهي انداختم قيافه اش درنظرم اشنا بود ولي او را به جا نمي اوردم به الناز که با تعجب به من خيره شده بود نگاهي انداختم و گفتم: اره خلاصه گفت پس ديگه چرا منشي استخدام کردم نمي دوني الناز چطوري کفر منو بالا اورده بود.

- رمينا بسه ديگه و به مرد که حالا در چند قدمي ما ايستاده بود اشاره اي کرد و گفت: ايشون اقاي ...

وسط حرفش دويدم و گفتم: اهان يادم اومد ايشون همون اقايي هستن که اونروز با من مصاحبه کردن و رو به مرد کردم و گفتم: حالا شما خودتون هم جواب اون سوالايي که از من پرسيديد رو مي دونستيد؟

- به طور کامل نه وگرنه شما الان اينجا نبوديد.

دهانم را باز کردم تا بگويم اگر بلد بوديد هم زياد مهم نبود که الناز اجازه نداد و گفت: رمينا ايشون اقاي فرهنگ هستند.

از تعجب در جايم نيم خيز شدم که اقاي فرهنگ گفت: يا همون اين و اون.. و با دستش اشاره کرد و گفت: راحت باشين.

با اينکه خيلي خجالت زده شده بودم گفتم: شما مي بايست حضورتون رو اعلام ميکرديد.

- اون موقع اين فرصت طلايي رو از دست مي دادم. براي من جالبه که بدونم کارمندام پشتم چي ميگن.

- ولي من چيزي پشت سر شما نگفتم و البته فکر نکنم که شما هم منو پشت سرم خانوم رسام خطاب کنيد.

- فکر کنم با اين حساب دوباره بدهکار ميشيم. شما اين طور فکر نميکنيد خانم گلچين؟

- من فقط اينو ميدونم که هيچ کس از پس زبون رمينا بر نمي ياد.

به الناز چپ چپ نگاه کردم و گفتم: ببخشيد من بايد به کارم برسم و برخاستم و از اتاق خارج شدم. از بد پيله بودن خودم حرصم گرفت . چقدر الناز با زبان بي زباني به من گفت برو بيرون و من گوش نکردم . من چقدر خنگم که وقتي گفت من تنها نيستم باز نفهميدم حالا اگه اخراجت کنه چي؟خوبه هي به مامان ميگم گذشت اون زمون ولي خودم همه اش فکر ميکنم هنوز همون دورانه که به بتونم به مردم جواب سربالا بدم، مي دوني اگر اين شغل رو از دست بدي سر يک ماه چيزي براي خوردن نداريد؟

- ميدونم ولي من چه ميدونستم که اين ، اون پشته.

romangram.com | @romangram_com