#منشی_مدیر_پارت_41
- تونستنش اره ولي دلم نمياد تنهات بذارم.
- من تنها نيستم.
- ديگه مطمئن شدم بايد يه فکر اساسي برات بکنم.پيشرفتش خيلي سريع شده کاشکي دفترچه راهنماي تلفن اينجا بود. امان از ما ايرانيا که اينقدر تلوزيون نکات اموزنده بهمون اموزش ميده و ما از اين نکات بهره مند نمي شيم. هي ميگمن ادم بايد شماره هاي ضروري رو حفظ کنه من گوش نکردم و گرنه الان کم کمش شماره يه تيمارستان رو حفظ بودم که در عالم دوستي حداقل برات يه تخت رزرو کنم. به خدا شرمنده ام الناز جون.
الناز درحاليکه سعي ميرد نخندد گفت: رمينا شروع نکن.
در همين موقع صداي زنگ در شرکت بلند شد با ترس به الناز نگاهي کردم و گفتم: نکنه اقاي محمدي باشه؟
- نمي دونم برو ببين.
- عجيبه ها من ميگم نميتونم برم دفترچه تلفن راهنما رو بيارم تو ميگي برو ببين کيه... اااا... نکنه يه بار راننده امبولانس تيمارستان از طريق تله پاتي فهميده ما اينجا ديوونه داريم حالا اومده ببرت؟ پاشو فرار کن.. پاشو وقتو از دست نده.. با شنيدن صداي اقاي سپهري نفس راحتي کشيدم و گفتم:
- نترس اقاي سپهري بود.
- حالا تو چرا ميترسيدي اقاي محمدي باشه؟
- ببين تو قضاوت کن ببين من درست ميگم يا اون؟
- اون کيه؟
- اوه.... يعني فرهنگ ديگه.
-رمينا!
- رمينا .. رمينا نکن که اعصابم به هم ريخته اس. امروز من براي اولين بار نيم ساعت تاخير داشتم تا اومدم تلفن کرده وميگه همه قراراي امروز رو کنسل کن. حالا با اقاي محمدي سر ساعت نه قرار داشته.محمدي ام که ميشناسي چه ادميه؟ حالا من ميگم اقاي فرهنگ خودتون بياييد سر قرار در جوابم ميگه بايد فکر کنم.
خوب حالا که اقاي محمدي نيومد.
romangram.com | @romangram_com