#منشی_مدیر_پارت_21
- واي الناز من ديگه نميتونم با تو حرف بزنم. و به الناز که چپ چپ نگاهم ميکرد گفتم: ااا چرا متوجه نيستي ما ديگه نمي تونيم باهم دوست باشيم چون مامانم اجازه نمي ده با بزرگتر از خودم دوست بشم.
- خب پس معطل نکن برو بيرون ديگه ام اين طرفا افتابي نشو ... و با اخم نگاهم کرد.
- اااا... چقدر هم مثل اقاي پروني اخم ميکني. راستي توي اين دوروز منصور رو ديدي؟
- نه
- از من ميشنوي خودتو بهش نشون نده و گرنه پشيمون ميشه.
- رمينا تو امروز کار نداري؟
- پس الان دارم چيکار ميکنم ؟ ببخشيد به نظر شما مشاوره و راهنمايي کار نيست؟ خوب بود از دوماه پيش ازم وقت بگيري و بعد هم ده هزار تومن پول بدي تا باور کني اومدي مشاوره. اين دوره زمونه ديگه نميشه واسه کسي مفتي کاري انجام بدي.
در همين هنگام صداي اقاي فرهنگ را که گفت:"خانم رسام چند لحظه تشريف بياريد" شنيدم. الناز دستهايش را به علامت دعا بالا برد و گفت:خدا را شکر. در حاليکه مي رفتم گفتم: اگر من شماره تلفن اين منصور رو گير بيارم بلدم چي بهش بگم که بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه.و يکسره به اتاق آقاي فرهنگ رفتم.پس از شنيدن دستوراتش از اتاق خارج شدم که تلفن به صدا در امد. گوشي را برداشتم گفتم:بله
- الو سلام خانم ميخواستم با اقاي فرهنگ صحبت کنم.
- متاسفم ايشون الان جلسه دارند.
- خانوم کار من خيلي ضروريه شما لطفا تلفن رو وصل کنيد.
- اقاي محترم به من دستور دادن موقع جلسه تلفن به اتاق ايشون وصل نکنم.
مرد صدايش را کمي بلندکرد و گفت: من فرهنگ هستم برادر زاده ايشون کار مهمي باهاشون دارم حالا لطف کنيد تلفن رو وصل کنيد.
- خب از اول خودتون رو معرفي کنيد من که علم غيب ندارم که شما اقاي فرهنگ هستيد. و روي دکمه فشار دادمو گفتم: اقاي فرهنگ برادر زادتون پشت خط هستن. صحبت ميکنيد؟
- به ايشون بگيد هر تصميمي بگيرند از نظر من بلامانع و قابل اجراست.
romangram.com | @romangram_com