#منشی_مدیر_پارت_22
- اقاي فرهنگ فرمودند که هر تصميمي که شما بگيريد از نظر ايشون قابل اجرا و بلا مانع است.
- ولي من ميخوام با ايشون صحبت کنم.
- اگر دوباره داد و فرياد نميکنيد بايد بگم که من ديگه نمي تونم به اتاق ايشون وصل کنم.
- به ايشون بگيد تا نيم ساعت ديگه با من تماس بگيره. و قطع کرد.
گوشي را با حرص روي تلفن کوبيدم و غريدم: مثل اينکه از من ارث باباش رو طلبکار بود. من فرهنگ هستم برادر زاده ايشون.
- چيه حالا چرا حرصت رو سر تلفن خالي ميکني؟
الناز بود که در حاليکه عينکش را مجددا به چشم داشت روبرويم ايستاده بود.
- فکر ميکنه تقصير منه که اقاي فرهنگ باهاش صحبت نکرده.
- خوشم اومد بالاخره يکي پيدا شد روي تورو کم کنه.
- باشه نشونش ميدم.
- مثلا چيکار ميکني؟ يادت رفته اون کيه؟ با يه اشاره اخراجت ميکنه.
- از نظرمن اون يک ادم معموليه همين و بس.
- اهان ... ولي فکر نميکنم اقاي فرهنگ همچنين عقيده اي داشته باشه.
-بره بميره لعنتي.. جواب اينکه بدون خداحافظي تلفن رو قطع کرد بهش ميدم.
- اينقدر حرص نخور..من تعجب ميکنم اقاي فرهنگ که خيلي مودب و با نزاکته.
- اره خيلي مودبه مگه تو ازش تعريف کني. پس بمونه تا به اقاي فرهنگ بگم نيم ساعت ديگه باهاش تماس بگيره.
romangram.com | @romangram_com