#منشی_مدیر_پارت_20

- شايد منصور ازش خواهش کرده و شايدم ميخواسته تو از اون خونه بري و تا ديده منصور به تو علاقه منده به ضرب المثل معروف ( تا تنور داغ است بايد نان را چسباند) استناد کرده و فهميده براي اينکه از دست تو راحت شه بايد به منصور کمک کنه.

- همين ديگه، اگر بدونم اون راضيه من با منصور ازدواج کنم صد سال ديگه ام به منصور جواب نمي دم( خاک برسرت بيا برو ديگه ديوونه)

- پس با اين حساب تو هيچ وقت شوهر نميکني چون فتانه از خداشه که تو ازدواج کني و بري حالا ديگه فرق نداره با چه کسي،ولي مسئله اينجاست که الان منصور حاضر و اماده ست. يکروز هم که زودتر از دست تو خلاص شه بازم يک روزه.

الناز در حاليکه ميخنديد گفت: جدي باش رمينا

- باور کن جدي ميگم. من عقيده دارم اگر به منصور علاقه داري بقيه اين حرفا رو بريز دور و باهاش ازدواج کن حداقل حسني که داره اينه که ديگه مجبور نيستي قيافه ي فتانه رو ببيني. حالا از منصور بگو

- اخه چي بگم؟

- چند سالشه؟ خوشگله؟ پولداره؟ چي کاره اس؟ مودبه تحصيلکرده است .....؟ فعلا همين!

- سي و چهار ساله اس. قيافه اش هم بد نيست به دل مي شينه. از وضع مالي منصور اطلاعي ندارم ولي ميدونم که نمايشگاه ماشين داره( خوب ديگه چي ميخواي برو ديگه) مودب ام هست يا حداقل جلوي من اين طوري رفتار ميکنه. ميدونم که مهندسه اما نمي دونم الکترونيک خونده يا عمران.

- تو چندسالته؟

- بيست و هفت سال

- دروغ ميگي. نمي خواستم بگم تفاوت زيادي دارين همين طوري پرسيدم.

- باور کن بيست و هفت سالمه

- من فکر ميکردم يا همسن مني يا فوقش يک سال از من بزرگتري.

- نخير اشتباه فکر کردي

قيافه ي ناراحتي به خودم گرفتم و گفتم: حالا چيکار کنم به مامانم چي بگم.

- يعني چي؟

romangram.com | @romangram_com