#منشی_مدیر_پارت_17


الناز درحاليکه ميخنديد اشک درون چشمانش حلقه بست. دستش را گرفتم و در حاليکه مي کشيدم گفتم: بيا به خدا اگه بذارم تو حس بري... نري ها! دختر خوب نيست هي وقت و بي وقت تو حس بره .. خود داني!

اشک الناز روي گونه اش روان شد.

- اي بابا بي انصاف چرا اين سرمايه ملي رو هدر ميدي. اگر من کاره اي بودم چنان طرحي براي اين سرمايه ملي مي دادم که همه متحير بشن. اما حيف که هنوز کسي نتونسته استعداد منو کشف کنه. اگر دست من بود مقرر ميکردم اين خانوماي دل نازک ايراني هر روز برن سر سد و اونجا بشينند و گريه کنند. جان الناز مشکل بي ابي کشور سر يه سال حل ميشه بعد چي، تازه مي تونيم بعد از يه سال از اين ثروت در امد ارزي کسب کنيم. بگو چطوري؟ اشک صادر ميکرديم به صحراهاي بي آب و علف دنيا مثل کالاهاري. اخ امان از اين استعداد و خلاقيت من که همين جوري داره حروم ميشه. حالا بدون اينکه حتي يه قطره اشک هدر بدي بگو اين اثر هنري چطور زير چشماي تو به تصوير کشيده شده؟

- با زن پدرم دعوام شد.

- يعني اين اثر کار ايشونه. و در حاليکه با دقت به چشمان الناز خيره شده بودم. گفتم: ببخشيد اسم هنري زن باباي شما چيه؟ امضايي زيرش نمي بينم حتما ميخواد گمنام باقي بمونه.

- اشتباه نکن اين کار باباست.

- اهان يه چيزي ولي بدت نياد ها! سايه روشن رو خوب نزده، بايد بيشتر دقت کنه و البته اگه تو ور به عنوان خط تقارن حساب کنيم. و با اشاره به چشمانش ادامه دادم: اين دوتا با هم متقارن نيستند. نمي خوام دلسردش کنم ولي اگر تمين نکنه به جايي نمي رسه. خب حالا گذشته از اين حرفها چه چيزي به خلق اين اثر کمک کرده؟

- فتانه از من خوشش نمياد. هر وقت بابا خسته از سر کار برميگرده يه حرفي ميزنه تا اونو عصباني کنه و به جون من بندازه.

- يعني تو هر شب نقش کاغذ نقاشي رو بازي ميکني و در حاليکه پوست صورتش را لمس ميکردم گفتم: نه جنس کاغذت هم خوبه ها! شما چرا ساکت شديد من در حال بررسي ام مي تونم گوش کنم. بفرماييد.

- هر شب که اغراقه ولي ماهي يه بار رو موفق ميشه براي من يه دعوا رديف کنه ولي هميشه بابا با حرفاش اشک منو در مي اورد، وي اين دفعه بر خلاف هميشه که خوب بود فتانه يک ساعت از دست من شکايت کنه تا بابا چند تا کلمه نثارم کنه و بعد مجبورم کنه از فتانه عذر خواهي کنم تا فتانه شروع کرد بابا پا شد سراغم.

- خب تقصير خودته تو با برخورد لفظي و منطقي ادم نشدي پس بابات مجبور شده از برخورد فيزيکي استفاده کنه، اخه ديوونه تو چرا سير قهرايي پيدا کردي؟ الان دانشمندا دارن خودشونو به اين در و اون در ميزنن بلکه بتونند يه راهي پيدا کنند تا با حيوونهام گفتمان داشته باشند اون موقع تو الاغ بازي در اوردي تا بابات به اين نتيجه برسه که برخورد فيزيکي کاربردي تره. اي خدا نبخشدت، ديدي چه جوري باعث شدي فرضيه دانشمندا به اثبات نرسه.

- با اون دروغ فتانه منم جاي بابا بودم همين کارو ميکردم.

- ااا... پس اون باعث شده فرضيه به اثبات نرسه؟اي خدا تيکه تيکه اش کنه.. حالا چه دروغي گفته که بابات اينقدر عصباني شده؟

- گفت من با يه پسري دوست شدم و اونم هر روز زنگ ميزنه خونه و هر بعد بعد از ظهر که از سرکار ميام اونو تو خيابون مي بينم.

- واقعيت داره؟


romangram.com | @romangram_com