#منشی_مدیر_پارت_149


-ا خانومو دستي دستي منو کر کرده حالا انتظار تشکرام داره نمي خواي يه لوح تقدير و يه شيپور طلاي ام بهتون جايزه بدم....مشکل کوچولو.....پرده و چوب پرده رو زده درب و داغون کرده تازه يه چيزي ام طلبکار شده بعدشم به اون دختر دوست داشتني و عزيز من توهينم مي کنه.

با خنده گفتم:اولا من به اون دختر دوست داشتني و عزيز شما توهين نکردم ثانيا اگر اون شما رو نپسنده به خاطر....فربد نگذاشت حرفم را ادامه بدم و گفت:به خاطر کج سليقه بودنه طرفه درست گفتم؟

-نه خير به خاطر بقيه عيب و ايراداتونه

-شانس رو ببين مردم منشي دارن مام منشي داريم من با وجود تو ديگه به دشمن نياز ندارم مثل اينکه بايد حقوقت رو اضافه کنم اخه هم منشي هستي هم دشمن هم پرده گوش سوراخ کن حالا معلوم نيست چند تا هنر ديگه ام داري؟

-کار درستي مي کنيد.....خب بالاخره نگفتيد اين اطلاعات رو از کجا به دست اورديد؟

-با مرا جعه به کتب متعدد و مطالعه پايان نامه هاي بعضي از دوستان و مشاوره و راهنمايي اساتيد عزيز اين اطلاعات رو به دست اوردم البته لازم مي دونم اين مژده رو بدم که با کمک بشر دوستانه يکي از همکاران قراره اين اطلاعات رو به صورت يک کتاب چاپ و منتشر بشه و در دسترس تمام عزيزان علاقه من قرار بگيره در ضمن من خودم يک جلد از اين کتاب مفيد رو تقديم شما مي کنم چون به خاطر متقاضي هاي زيادي که داره مي ترسم نتونيد کتاب رو تهيه کنيد و چون من هنوز تصميم ندارم چاپ دومي از اين کتاب بزنم بيم دارم که نکنه شما يه بار از مطالعه اين کتاب محروم بشيد.

در حاليکه مي خنديدم گفتم:ولي اين جواب سوال من نبود.

-حتما جواب سوالت رو توي جلد بعدي مي دم....خب و اما راجع به غيبت دو ساعت و نيمه شما بهناز با اصرار از مامان خواست تا با عموت تماس بگيره و از تو و ايشون براي عصردعوت بگيره و لي مامانت زير بار نمي رفت از اونجايي که مي دونستم چون با عموت مشکل داره نمي خواد تماس بگيره کارش رو راحت کردم و گفتم شماره ايشون رو بديد من تماس بگيرم.مامانتم پس از چند دقيقه بالاخره تسليم شد و شماره رو داد البته من خودم شماره تماس رو داشتم ولي گفتم شايد تو صلاح ندوني که مامانت از چيزي با خبر بشه بعد با عموت که تماس گرفتم گفت رمينا ساعت نه ونيم از پيش من رفته و گفته بر مي گرده خونه پيش رزا!خلاصه خيلي نگرانت شد و گفت ميره دنبالت بگرده...منم به مامانت گفتم که عمو قول صد در صد ندادن ولي رمينا خانوم براي ساعت سه و چهر ميان و به يه بهانه اي اومدم از اونجا بيرون و يکراست اومدم خونتون پيش خودم گفتم شايد نخواي به تلفن جواب بدي ولي شايد در رو باز کني توي همون چند دقيقه ام که منتظرت بودم با عموت تماس گرفتم و گفتم تو خونه اي بيچاره چند بار اومده بود جلوي خونه و برگشته دوباره براي عصر دعوتش کردم ولي اون قبول نکرد بعد مي خواست ببينتت که من گفتم من به رزا خانوم جريان رو نگفتم و از طرف خودم قول دادم که رمينا خانوم براي ساعت سه و چهار ميان فرحزاد و براي همين بايد بريم ولي بهش مي گم باهاتون تماس بگيره و گوشي همراهش را به دست من داد و گفت:اينم تلفن.

گوشي را از دستش گرفتم و به سرعت شماره گيري کردم با اولين بوق ازاد عمو تلفن را جواب داد به طور خلاصه جريان را برايش تعريف کردم و در پايان به خواسته فربد دوباره دعوتش کردم ولي عمو نپذيرفت.واز عمو به خاطر اينکه نگرانش کرده بودم عذر خواهي کردم و از او خداحافظي کردم و گوشي را به فربد برگرداندم.دوباره به خاطر عمو غمگين شدم.هر سال در غربت تنها بود امسال هم در وطن ولي هنوز تنهاست.

-چي شد چرا ناراحت شدي؟دعوات کرد؟

-نه

-اين نه که گفتي جواب سوال اولي بود يا دومي؟

-دومي

-خب پس چي شده؟

-دلم براي عمو مي سوزه


romangram.com | @romangram_com