#منشی_مدیر_پارت_145


با خنده شانه ام را بالا انداختم و گفتم: هر طور ميل خودتونه و زودتر از او وارد مجتمع شدم.

*************

از خانم فرهنگ خدا حافظي کردم و گوشي تلفن را به مامان دادم. پس از چند لحظه مامان به کنارم امد و گفت: امان از بهناز

- چي گفت؟

- اصرار کرد فردا باهاشون بريم فرحزاد

- فرحزاد؟

- اره مثل اينکه يه باغ دارن.

- قول که نداديد؟

- چرا خيلي اصرار کرد نتونستم

- يعني شما فراموش کرديد ما فردا با عمو قرار داريم.

به تندي گفت: من همون يه هفته پيش هم با اين قرار تو و عموت مخالفت کردم. يادت رفته؟

- نه خير چطور ميتونم اون رفتار عجيب شما رو فراموش کنم

- رمينا حاشيه نرو من به بهنناز قول دادم.

- شما بخاط اينکه همراه ما نباشيد به بهناز قول داديد مگه نه؟

- نه اشتباه ميکني.بخاطر اصرار بي اندازه اش قبول کردم


romangram.com | @romangram_com