#منشی_مدیر_پارت_141


دستي به علامت خداحافظي تکان داد و گفت:خوب بخوابي

با کليد در را باز کردم و از جلوي در گفتم:سلام مامان.

مامان در حاليکه روي صندلي گهواره اي تکان مي خورد گفت:سلام خوش گذشت؟

-مرسي جاي شما خالي بود شما چيکار کرديد؟رفتيد يا نه؟

-اره يعني خانوم فرهنگ خودش اومد با اصرار بردم.

-خوش گذشت؟

-اوهوم خب من خسته ام شب بخير.

به طرفش رفتم و گونه اش را ب*و*سيدم و گفتم:شب به خير.





در حاليکه سعي ميکردم به خودم مسلط باشم گفتم: براي اينکه مبادا نسبت به شما بي احترامي کرده کنم ميخوام برم کمي قدم بزنم لطفا مانعم نشيد.

- کي برميگردي؟

- به محض اينکه اعصابم اروم شد و بدون اينکه به او فرصت کلام ديگري را بدهم از خانه خارج شدم و به طرف پارک روبروي مجتمع رفتم و سعي کردم با قدم زدن ارامش از دست رفته ام را به خودم برگردانم. انقدر تند قدم بر ميداشتم که در عرض دو دقيق به سر جاي اولم باز گشتم. با طرف نيمکت سبز رنگي که در حصار شاخه هاي اويران درخت بيدي که تازه به جوانه نشسته بود رفتم و روي ان ارام گرفتم.

با به ياد اوردن چهره معصوم و مظلوم عمو دوباره داغ دلم تازه شد و پرده اي از اشک مقابل ديدگانم را تار کرد. و با بستن پلکهايم قطره اي از اشک گونه ام را نوازش داد با سر انگشتان دستم ان را پاک کردم و سعي کردم با چند نفس عميق به خودم مسلط شوم. ميخواستم فکرم را به مسائل ديگري منحرف نکنم تا غم و غصه هايم رهايم کند ولي نمي شد. نمي دانم چه موقع کينه بي دليل و غير منطقي مامان از بين ميرفت. تا کي ميخواست گذشته را به ياد بياورد تاکي ميخواست با اين کار عمو را زجر دهد مگر عموي بيچاره ي من چه گ*ن*ا*هي مرتکب شده بود که بايد اين همه سردي و تلخي را تحمل کند. اخر چه طور ان عشق و علاقه به چنين نفرتي مبدل شد.

ناگهان صداي فربدرشته افکارم را پاره کرد. دوباره چي شده که ابروهاتو به همه گره زدي. من نمي دونم تو چرا فکر ميکني مشکلاتت رومي توني با اخم کردن ونفس عميق کشيدن رفع و رجوع کني. به خدا اين راهش نيست بسه ديگه پدر اين درخت رو در اوردي اخه مگه چقدر جون داره که اکسيژن پس بده تا تو توي ريه ات احتکار کني ودي اکسيد کربن بيرون بدي. پا ميشم ميرم جمايت از محيط زيست و از دستت عارض ميشم ها.


romangram.com | @romangram_com