#منشی_مدیر_پارت_140
-نه اصلا....فقط وقتي مامان فهميد شما مجرد هستيد خيلي تعجب کرد.در واقع شما رو با عموتون اشتباه گرفته بود.
-پس چطوري منو با عموت اشتباه نگرفته؟
-من درباره افراد شرکت فقط همون روز اول با مامان حرف زدم.اون موقع ام يه اقاي فرهنگ بيشتر وجود نداشت که اونم پنجاه سالش بود و متاهل.بعدم ديگه مامان از من سوالي نکرد.
-پس بالاخره چطوري فهميد؟
-دو هفته پيش مامانتون مياد خونه ما ايشون به مامان گفتن.
-خب بعدش؟
-هيچي ديگه قدغن کرد که ديگه از شما کمک نگيرم.
-خب پس چرا به حرف مامانت گوش ندادي؟
-اخه من قبل از اينکه مامان قدغن کنه براي خونه عمو از شما کمک خواسته بودم ديگ هام از شما کمک نگرفتم امشب هم مجبور شدم درست نمي گم؟
-اوهوم ولي دلم براي خودم سوخت.
-خودتون خواستيد حقيقت رو بگم.مي دونستم ناراحت ميشيد باور کنيد منم ناراحت شدم مي دونيد اخه حکايتتون شد حکايت اش نخورده و دهن سوخته گفتن و شنيدن حقيقت هميشه خوشايند نيست.
-نه مهمترين دليلي که تو رو از بين بقيه متقاضي ها انتخاب کردم همين صداقت بود.صادق بودن شهامت مي خواد که هر کسي نداره به هر حال اميدوارم اين سوءتفاهم هر چه زودتر رفع بشه.
-منم اميدوارم.
داخل پارکينگ از ماشين پياده شدم و گفتم:ببخشيد که مزاحمتون شدم.
-خواهش مي کنم بهتره تو اول بري.
سري تکان دادم و گفتم:خدانگهدار
romangram.com | @romangram_com